سر زدم به رسوايي، ساغر لبانت كو؟
تير مي كشد جانم، ابروي كمانت كو؟
روح من نمي تابد با گلاب و ابريشم
«اسب مرده ي مغرور!» شور ايلخانت كو؟
هر چه نشكني ـ ساقي! ـ توبه ي سبو بشكن
مُردم از گرانجاني، باده ي گرانت كو؟
تا ز شوق بالايت سر فرو كنم در خويش
سرو قد سيمين ساق! سايه روانت كو؟
..
خاك راهم و اين بود سهمم از عبور تو
درد تو به جانم ماند، گرد من به جانت كو؟
" محمد علي جوشايي "
اول خدا
تو رفته اي
مثل رؤيا از خواب
و من ...
دلم براي كسي تنگ است
كه فكر مي كردم
تو باشي !
" پرويز صادقي "
اول خدا
گفتي به چه دلخوشي؟...سؤالت خوب است
گفتي كه غريب...احتمالت خوب است
از شهر دلم گرفته ...بر خواهم گشت
اي تنهايي !
سلام!
حالت خوب است؟
" طباطبايي "
اول خدا
تو ديگر نيستي اما نماز آخرينت هست
دعايت هست رو حت هست نگاه نازنينت هست
تو ديگر نيستي اما زيارتگاه پاكت هست
براي هر كسي چون من كه غمگين است خاكت هست
تو خوابيدي ولي چشمت به ما آموخت بيداري
تو قلبت ايستاد اما شدي در قلب ها جاري
تو ديگر نيستي اما كلامت هست نامت هست
خيالت هست يادت هست سرود ناتمامت هست !
" افشين علاء "
اول خدا
برخي براي مرور آفريده شده اند
برخي براي عبور
خواندي: " زيرِ باران بايد رفت "
و رفتي.
از باران، بدم ميآيد ديگر...
" ؟ "
اول خدا
روزي اگر ...
احمقانه يادم رفت
كه بگويم
بيشتر از واژه ها
دوستت دارم
كاش ...
به ياد آوري
با آنكه رنجيده اي
روزي اگر ...
احمقانه يادم رفت
كه بگويم
هر روز دلم برايت
تنگ مي شود
كاش ...
به ياد آوري
كه نبود تو
درد است
روزي اگر ...
يادم رفت
كه حماقت مي كنم
مرا ببخش
و به ياد آور
كه ماهي ها هم
گاهي فراموش مي كنند
كه در آبند
مرا ببخش
" پرويز صادقي "