به نام خدا
فروغش جلوه ی مهتاب را برد
ز چشم تشنه کامان ، خواب را برد
لبانش تشنه و دستش پر از آب
نگاهش آبروی آب می برد
***
من و این دل برایت گریه کردیم
به شور ماجرایت گریه کردیم
من و این چشم های خسته یک عمر
برای دست هایت گریه کردیم
***
آن روز که در کرب و بلا محشر بود
شاهنشه عشق و عاطفه بی سر بود
هر گوشه فتاده بود یک کشته ی عشق
شهزاده ی این عشق ، علی اکبر بود