اول خدا
تو نباشی به غم و درد جوابم آری است
لهجه ی بازترین پنجره ها دیواری است
چند روزی دل من پیش تو مهمان شده است
این چه آداب پذیرایی و مهمان داری است ؟
خنده های نمکینت دل زخمی را برد
آه...لبخند غم انگیز من از ناچاری است
بی قرارم کن و بگذار که جاری باشم
مثل رودی که به انگیزه ی دریا جاری است
می روی ، حال خوشت رو به خرابی نرود
به سلامت ! که دلم منتظر بیماری است
" ؟ "
اول خدا
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست
شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست
در امتداد جنونم بیا ورو در رو
به خنده های عجیبم بخند حرفی نیست
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
من از عبور نگاهی شکسته ام آری !
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ، بخند حرفی نیست
مسعود سلاجقه
اول خدا
" ابو عبدالله فارسی "قاضی بلخ بود ، دوستش " ابو یحیی حمادی "
نامه ای به او نوشت و گله کرد که چرا از محصولات بلخ برای ما هدیه
نمی فرستی ؟
قاضی یک قالب صابون برای او فرستاد و نوشت :
- این را فرستادم که طمع ات را بشویی !
"نیش و نوش"
اول خدا
اول خدا
در مازندران "علاء " نام حاکمی بود سخت ظالم . وقتی که خشک سالی
روی نمود، مردم به استسقا " طلب باران " بیرون رفتند.
چون از نماز فارغ شدند ، امام دست به دعا برداشت و گفت :
- اللهم ادفع عنا البلاء والوباء والعلاء .
- خدایا ! بلا و وبا و علاء را از ما دفع کن !
" نیش و نوش "
اول خدا
باز هم این من تنهای خودم
باز هم این غم زیبای خودم
باز هم خلوت رؤیایی من
باز هم این شب یلدای خودم
...نیستم با همه ی بی خبریم
غافل از روز مبادای خودم
عاشق چشم سیاهی شده ام
آفرین بر دل شیدای خودم
مشکلم مشکل لا ینحل نیست
دل من حل معمای خودم
با همین دل، دل عاشق دل پاک
شده ام یک شبه آقای خودم
درغزل های قشنگ تو افق
می نشینم به تماشای خودم
" یوسف شیر دژم"
اول خدا
" مارک تواین"طنز و زخم زبانش موروثی بود.تا هفت سالگی کودکی
بسیار ضعیف و همیشه بیمار بود.مادرش برای او رنج بسیار کشید.سالها
بعد ، مارک که مرد جا افتاده ای شده بود از مادرش پرسید :
- راستی مادر ! حتما تو به خاطر من خیلی عذاب کشیدی ؟
- آره پسرم ! خیلی !
- می ترسیدی که من زنده نمانم ؟
- نه... پسرم ! می ترسیدم که زنده بمانی !
" نیش و نوش "
اول خدا
چون منصور حلاج را بردند تا بر دار کشند یکی ازیارانش گریان پرسید:
عشق چیست ؟
منصور لبخندی زد وگفت : امروز بین ، فردا بین و باز پسین فردا بین .
پس در آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و روز سوم خاکسترش
برباد دادند.
" تذکره الاولیاء عطار "
اول خدا
نقل کنند که شخصی به ادیبی نوشت :
- در آن بادیه که شما هستید خران خوب می باشد ، برای من خری
بفرست راهدان ، آداب شناس ، خوش بست و بند مسیح پسند ،با شعور،
پیوسته با طرب ، روان همچون اندیشه ی عالمان ، دوان همچون ذهن
خردمندان ، عاقل ، دانا ، قانع ، توانا ، درازگوشی تیز هوش ، کم فضول
خاموش ، با دیگر صفات از امثال این !
او نیز در جواب نوشت :
آن اوصاف که تو تعیین کردی ، جز در قاضی مصر نمی یابم ، صبر کن
شاید او به خر مسخ شود ، وی را خریده برای تو بفرستم !
" نیش و نوش خلیل محمد زاده "
به نام خدا
یک هدیه ی باارزش بدون خرج ، که هرگز فراموش نمی شود مهربانی
و محبت است.
" لاورنس "
اول خدا
خدایا !
جسم من دشتی است که بذر نیکی در آن می کارم.
با نام تو آن را آبیاری می کنم ،
تا گل عطر آگین حضورت در قلبم بروید.
یاری ام فرما یا ارحم الراحمین !