اول خدا
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را
بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را
خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را
ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را
نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را
یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را
حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را
تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را ...
" علیرضا بدیع "
اول خدا
به باد سست نهاد اعتماد شاید کرد
به یار سست نهاد اعتماد ؟
ای فریاد !
میان همهمه ی شهر
چرا نمی شنوی نعره های عصیان را !
به دشت باید رفت
به کوه باید زد
دگر به شهر کسی پاسخی نمی گوید
به کوه و دره تو را هست پاسخی پژواک
اگر کنی ادراک
چگونه دره صدا می دهد ،
برادر نه ؟!
من و ز شهر امید تلاش ؟
دیگر نه !
" حمید مصدق "
اول خدا
خداخير بدهد اين كفش هاي بندي را
كه رفتنت را
كه رفتنم را
دقيقه اي
به تعويق مي اندازند !
" مهديه لطيفي "
اول خدا
چقدر این دوستداشتنهای بیدلیل
... خوب است
مثل همین باران بیسوال
که هی میبارد ....
که هی اتفاقا آرام و
شمرده
شمرده
میبارد....
" سید علی صالحی "
اول خدا
زمين...
زير خط فقر عشق
تنگي نفس دارد !
آسمان !
كاري كن .
" پرويز صادقي "