اول خدا
وخدا با موسی (بی واسطه )سخن گفت. نساء /164
من همه ی این هفته را هم به درخت موسی "ع" فکر کردم . به حرف های
موسی "ع" و حرف زدن با تو . من چقدر ساده نگاه می کنم که خیال
می کنم تو باید مثل آدم ها با همین کلمه ها جواب مرا بدهی. اما تو حرف
می زنی . تو واقعاً حرف می زنی و هزار راه برای حرف زدن با آدم ها
بلدی . بعضی وقت ها حرف هایت را از زبان دیگران به آدم می گویی ؛
بعضی وقت ها حرف هایت را توی کتاب ها می گذاری و خیلی وقت ها
هم با گوشه و کنایه و رمز و اشاره صحبت می کنی.
می دانم که تو از هر دری وارد می شوی تا با ما حرف بزنی ؛ اما چرا
ما بعضی حرف هایت را نمی فهمیم ؟
کلمه های تو ساده است . زبانت هم همین طور .معنی حرف هایت هم
واضح است ، اما... خدایا ! زبانت را به من هم یاد بده .
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
هنگامی که موسی"ع" عهد خدمت خود را به پایان رساند و با خانواده ی
خود از حضور شعیب رو به دیار خویش کرد، آتشی از جانب طور دید،
به خانواده ی خود گفت :" شما در این جا درنگ کنید که من آتشی از
دور دیدم می روم تا شاید از آن خبری بیاورم یا برای گرم شدن شما
شعله ای برگیرم.
همین که موسی"ع" به آتش نزدیک شد ، از جانب وادی ایمن ، در آن
سرزمین مبارک ، از میان یک درخت ندایی رسید که : " ای موسی !
منم خدای یکتا ، پروردگار جهانیان ". قصص /30-29
تو خوبی و حرف زدن با تو خوب است. چقدر با تو حرف زدن را
دوست دارم.اما این رسمش نیست ، این که فقط من حرف بزنم.
نمی دانی چقدر دلم می خواست تو هم به من چیزی بگویی.
ببین من چقدر پرچانه ام ، ببین چقدردرد دل دارم. دلم لک زده برای این
که یک روز، یک کلمه ، فقط یک کلمه جوابم را بدهی.
بعضی وقت ها اصلاً نا امید می شوم و می گویم : " این دوستی چه فایده
ای دارد. این دوستی خیلی یک طرفه است ، اما...".
خوش به حال حضرت موسی"ع" چون تو با او حرف زده ای.چقدر من
این سوره ی "قصص"را دوست دارم.چقدر داستان حضرت موسی "ع"
را دوست دارم.چقدر من این درخت نورانی را دوست دارم.
درختی که می گفت : " منم خدای یکتا ! پروردگار جهانیان".
و آن وقت خدا معجزه های موسی "ع" را به خود موسی "ع" نشان داد.
به موسی "ع" حسودی ام می شود ، به موسی"ع" که هم صحبت تو شد.
خدایا ! کاشکی با من حرف می زدی.
" عرفان نظر آهاری"
اول خدا
آیا به شتر نگاه نمی کنند که چگونه آفریده شده ؟
و به آسمان که چطور برافراشته شده ؟
وبه کوه ها که چگونه برپا داشته شده؟
وبه زمین که چطور گسترده شده است ؟
غاشیه /17-20
ما یک باغچه ی کوچک داریم که توی آن یک درخت انار است.
هر روز نگاهش می کنم و به او فکرمی کنم .به ریشه هایش فکر می کنم
که تا کجا رفته و چه کار می کند ؟ فکر می کنم آیا درخت برای بزرگ
شدنش درد می کشد ؟ هروقت برگ هایش می ریزد.
توی دلم می گویم : " دیگر تمام شد، مرد".
اما هر سال خدایا، تو دوباره برگ های تازه به درخت انارمان می دهی و
جوانه توی دست هایش می گذاری.
شب می خوابیم و صبح می بینیم گل داده است. گل های قرمز قرمز.
ذوق می کنم و می گویم : " خدایا تو معرکه ای ! "
گل های قرمز، که انارمی شود ، من همینطورمی مانم که آخر چطوری ؟
خدایا ! آخر تو چطوری از هیچ چیز ، همه چیز درست می کنی ؟
کنار باغچه می نشینم ، یک مشت خاک بر می دارم و می گویم :
آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید؟
شیرینی و قیافه ی قشنگش از کجا ؟ یک خاک و این همه رنگ ،
این همه بو ، این همه طعم !
خدایا به یادت می افتم ، حتی با دیدن دانه های سرخ انار.
بار دیگر چشم باز کن ونگاه کن. ملک / 4
خیلی وقت ها خدا آدم ها را دعوت می کند به نگاه کردن.
ولی حیف که ما آدم ها ، خوب نگاه کردن را بلد نیستیم.
ما ذوق زده نمی شویم . تعجب نمی کنیم و اصلا حواسمان نیست که خدا
همین جاهاست.
توی همین باغچه ، لای همین ابرها ، روی همین ثانیه ها.
چشم های ما به همه چیز عاد ت کرده اند ، به همه چیز.
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
خدایا می دانی که همه ی این هفته داشتم به دیدنت فکر می کردم.
به این که ای کاش دیدنی بودی. همه اش از خودم می پرسیدم :
آیا هیچکس وجود دارد که چنین آرزویی داشته باشد ؟ وهمین جا بود که
کشف مهمی کردم.
خیلی ذوق زده شدم وقتی فهمیدم حضرت موسی "ع" هم مثل من دلش
می خواسته تو را ببیند.سوره ی " اعراف " را خواندم ، آیه ی 143 را.
چقدر من این آیه را دوست دارم :
" موسی "ع" به وعده گاه ما آمد.خدا با او سخن گفت .موسی "ع"گفت:
خدایا خودت را به من نشان بده . "
اما خدایا !
بعد ازاین سئوال حضرت موسی "ع"، تو جواب خیلی سختی به اودادی.
گفتی :" مرا هرگز نمی بینی . "
تو به حضرت موسی "ع " گفتی : " به آن کوه بنگر ! اگر در جای خود
استوار ماند ، تو هم مرا خواهی دید ."
اما ادامه ی آیه برای من خیلی ترسناک بود : " چون پروردگارش بر کوه
تجلی کرد ، کوه را خرد کرد و موسی بیهوش افتاد. چون به هوش آمد
گفت : تو منزهی ! به تو بازگشتم و من نخستین مومنانم ."
خدایا !
دیگر دلم نمی خواهد سئوالم را تکرار کنم. می ترسم بر چیزی تجلی کنی
فکر نمی کنم که من طاقت این چیزها را داشته باشم.
"عرفان نظر آهاری"
اول خدا
هرگاه بندگان من ، از تو در باره ی من بپرسند ، بگو که من نزدیکم.
بقره / 186
خدایا !
دلم می خواست یک جایی باشی ، حتی اگه شده یک جای دور.
اون وقت حتما می اومدم پیشت.حتی اگه پیش تو اومدن خیلی سخت بود.
همه اش دنبالت می گردم.میگن : تو همه جا هستی !
اما من پیدات نمی کنم. مگه تو نگفتی من از رگ گردن به شما نزدیکترم؟
همه اش به این آیه فکر می کنم. این آیه مثل یه رازه ! یه راز مهم .
من که نمی تونم اونو بفهمم . آخه رگ گردن نزدیک ما نیست ،درون
ماست . قسمتی از ماست . به این آیه فکر می کنم و دلم هری می ریزه.
انگار یه چیزی تو رگهام راه می افته. یه چیز دوست داشتنی و قشنگ.
خدایا !
این چیزی که توی رگهای من می گرده ، تویی ؟
اما چرا...چرا گاهی این قدر احساس فاصله می کنیم ؟!
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
او اول ، آخر ، ظاهر و باطن است.
حدید /3
خدایا !
نیستی ، کجایی ؟ آخه چرا همیشه قایم می شی ؟
چی می شد اگه دیدنی بودی ؟ اون وقت همه باور می کردن که هستی.
اون وقت شاید همه مومن می شدن . این طوری که خیلی بهتر بود.
اما انگار تو دوست داری مخفی باشی . دوست داری همه دنبالت بگردن.
شاید برای همینه که اسمت باطنه . اما می دونی تعجب من از چیه ؟
از این که هر وقت می گن " هو الباطن " ، " هوالظاهر "هم می گن.
خدایا مگه می شه که تو هم باشی و هم نباشی ؟!
هم همه جا باشی و هم هیچ جا نباشی؟!
خدایا به این جاها که می رسم دیگه معنی اش رو نمی فهمم.
خدایا گاهی اوقات تو چقدر سختی!
خدایا !
با این که نیستی ، با این که به نظر نمیای ،اما چقدر هستی !
چقدر معلومی !
چقدر واضح و مشخصی !
حضورت رو لمس می کنم و رد پای روشنت رو می بینم.
" عرفان نظر آهاری "
به نام خدا
الله است و جز او خدایی نیست .زنده و پاینده است .
نه چرت او را فرامی گیرد نه خواب. بقره / 255
همه خسته می شوند ، همه می خوابند ، حتی پرنده ها و درخت ها.
ما آدم ها هر کاری هم بکنیم آدمیم . خوابمان می گیرد ، باید بخوابیم.
گرسنه مان می شود ، آب می خواهیم و هزار هزارتا چیز دیگر.
فقط تویی که هیچوقت ، هیچ چیز نمی خواهی.فقط تویی که به هیچ چیز
احتیاج نداری .نه خسته می شوی ، نه می خوابی .شب ها که همه
می خوابند ، مطمئنم که تو بیداری و مواظب دنیایی . چشم هایم را که
می بندم ، دلم شور نمی زند . خاطرم جمع است. می دانم که هستی.
بالای سرهمه چیز وهمه جا.خیالم راحت است، چون همه چیز روبه راه
است ، چون تو روبه راهش می کنی . برای این که تو خدایی ، یک
خدای بزرگ و بی نیاز.فکرش را بکن . اگر خدا هم می خوابید ،
اگر خدا هم مجبور بود یک وقت هایی چشمش را ببندد ، اگر خدا هم
خسته می شد و لازم بود استراحت کندآن وقت چی می شد ، چه بلایی
سر این دنیا و ما می آمد ؟
تا حالا هیچوقت شده که نصف شب ، وقتی همه خوابیده اند، حتی
مورچه ها و گنجشک ها ، تو یکی بلند شوی و با خدا درد و دل کنی ؟
"عرفان نظر آهاری "
به نام خدا
از آن خداوند است نیکو ترین نام ها ، او را بدان نام ها بخوانید.
اعراف/180
خدایا !
سه هفته از دوستی مون می گذره، اما من هنوز گیجم ، گیج این دوستی .
راستش من یه مشکل دارم ، آخه چه جوری بگم ، دو تا دوست باید همدیگه
رو بشناسن، وگرنه هیچوقت نمی تونن دوستای خوبی برای هم باشن ، مگه نه ؟
تو منو خوب می شناسی ، چون خودت منو آفریدی .
اما من حتی نمی دونم به چه اسمی صدات کنم !
یا به چه اسمی صدات بزنم بهتره ؟!
راستی خودمونیم ، تو چقدر اسم داری ، دلم می خواست هر روز با یکی از
اسم های قشنگت صدات کنم.
کاش می دونستم کدوم اسمت رو بیشتر دوست داری.
شاید اصلا یکی از راه های شناختنت همین اسم هات باشه !
اسم های تو با اسم های ما خیلی فرق داره ، اسم های ما عین ما نیستن.
خیلی از مردم اسم هایی دارن که هیچ ربطی به خودشون نداره !
اما اسم های تو خود خود تو هستن.
اگه به تو می گن : رحیم برای اینه که واقعا مهربونی !
یا اگه سمیع و بصیر صدات می کنن :
برای اینه که تو واقعا می شنوی ! و واقعا می بینی !
خدایا !
پس کمکم کن تا هر روز بگردم و اسم هات رو پیدا کنم.
از این به بعد اسم هات رو کنار هم می ذارم تا بتونم بهتر بشناسمت!
" عرفان نظر آهاری "
به نام خدا
خدایا !
یک هفته از دوستی ما می گذرد و من همه اش به این موضوع فکر می کنم
که مگر می شود آدم با خدا دوست شود؟
آخر تو خیلی بزرگی ومن خیلی کوچکم . اما من یاد حضرت ابراهیم"ع" افتادم.
یادم افتاد که تو بهش گفته بودی خلیل . خلیل یعنی : دوست !
و خلیل الله یعنی : دوست خدا !پس حضرت ابراهیم"ع" دوستت بوده !
اما او پیامبر بوده ، من که پیامبر نیستم ! شاید تو فقط با پیامبرها دوست می شوی !
اما من گشتم و توی قرآن یک آیه پیدا کردم.
یک آیه که ثابت می کرد تو با همه دوست می شوی،می دانی کدام آیه را می گویم؟
سوره ی یونس آیه ی 62 ، آن جا که می گویی :
"آگاه باشید که دوستان خدا ترسی ندارند و غمگین نمی شوند."
یعنی تو می توانی یک عالم دوست داشته باشی. پس من هم می توانم دوستت باشم.
این جوری خیلی خوب است . اصلا فوق العاده است !
خدایا ! ممنون که اجازه دادی با تو دوست باشم.
"عرفان نظر آهاری "
اول خدا
خدایا !
من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد ، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند و چشم هایش را می بندد و می گوید :
" من این حرف ها سرم نمی شود ، باید دعای مرا مستجاب کنی."
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یک در میان قضا می شود و کلی روزه ی نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زندو گاهی بد جنس می شود!
البته گاهی هم خود خواه و دروغگو.حالا یادت آمد من کی هستم ؟
امیدوارم بین این همه آدمی که داری ، بتوانی من یکی را تشخیص دهی.
البته می دانم که مرا خیلی خوب می شناسی.
تو اسم مرا می دانی. می دانی کجا زندگی می کنم و به کدام مدرسه می روم.
تو حتی اسم تک تک معلم های مرا می دانی.
تو می دانی من چند تا لباس دارم و هر کدامشان چه رنگی است ، اما...
خدایا !
اما من هیچ چیز از تو نمی دانم !هیچ چیز که دروغ است ، چرا ، یک کمی می دانم.
اما این یک کمی ، خیلی کم است.
راستش من این دفتر را برای همین خریده ام.
آخر می دانی ، من مدت هاست که می خواهم چیز هایی برایت بنویسم.
البته من همیشه با تو حرف زده ام.
باز هم حرف می زنم.
اما راستش چند وقتی است که چند تا تصمیم جدید گرفته ام.
اما دوست دارم عوض بشوم ، دوست دارم بزرگ بشوم .
دوست دارم بهتر باشم.
من یک عالم سئوال دارم ، سئوال هایی که هیچ کس جوابش را بلد نیست.
دوست دارم تو جوابش را بدهی.
نمی دانم ، شاید هم من اصلا هیچ سئوالی ندارم و می خواهم تو به من سئوال های تازه یاد بدهی.
اما باید قول بدهی کمکم کنی !قول می دهی ؟
راستی ، یادت باشد این دفتر یک راز است خدا ! راز من و تو.
خواهش می کنم درباره ی این دفتر به کسی چیزی نگو ، حتی به مادرم.
"عرفان نظر آهاری"