اول خدا
تو هماني كه دلم لك زده لبخندش را
او كــه هرگز نتوان يافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون كه فقط خرج تو كرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
از رقيبان كمين كرده عقب مي ماند
هر كه تبليغ كند خوبـي ِ دلبندش را
مثــــل آن خــواب بعيد است ببيند ديگر
هر كه تعريف كند خواب خوشايندش را
...
مادرم بعد تو هي حال مرا مي پرسد
مادرم تاب ندارد غــــم فــــــرزندش را
عشق با اينكه مرا تجزيه كرده است به تو
بـــه تــــو اصرار نكرده است فـــرآيندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تـــو ايراد نداشت
مشكل از توست اگر پس زده پيوندش را
حفظ كن اين غزلم را كه به زودي شايد
بفرستند رفيقـــان بــه تو اين بندش را :
«منم آن شيخ سيه روز كه در آخر عمر
لاي موهاي تو گــم كرد خداوندش را »
" كاظم بهمني "
اول خدا
دلتنگم...
همين !
و اين نياز به هيچ زبان شاعرانه اي ندارد ...
" ؟ "
اول خدا
تا حالا
يك بار هم زنگ نزده اي
انگار نه انگار كه دلت از آهن است .
" ؟ "