اول خدا
در حال گفتن املا بودم که احسان برای رفتن به دست شویی اجازه گرفت
و از کلاس بیرون رفت . من کارم را ادامه دادم.
وقتی احسان برگشت ، کنار میزش رفتم و پرسیدم : خوب تا کجا نوشتی؟
بابک فاتحانه جواب داد : همه اش را نوشته .
- کِی نوشته ؟ او که در کلاس نبود !
- خوب ما براش نوشتیم !
و رو به احسان کرد و گفت :
- کیف کردی ،جا نموندی ؟ خوب ، حالا جون بکن و بقیه اش رو همراه
مابنویس داداش .
لحنش پر از صداقت و شیرینی کودکانه ای بود .
در مقابل این همه پاکی و راستی چه می توانستم بگویم ؟
" خانم اجازه ؟ / زهرا ملکی نیا "
اول خدا
هر حرف و صدایی را که می خواستم آموزش دهم از بچه ها می خواستم
کلماتی بگویند که همان صدا را داشته باشند.اشتباهات بچه ها در اولین
صداها و حرف ها قابل اغماض و طبیعی است.وقتی از مجتبی خواستم
کلمه ای بگوید که اول آن صدای " آ " داشته باشد و او سریع گفت :
آناناس ! خوشحال شدم و تشویقش کردم .
اما چند روز بعد وقتی خواستم کلمه ای بگوید که " ب " داشته باشد .
باز هم گفت : آناناس !
و روز های دیگر و روزهای دیگر...
- کلمه ای که " د " داشته باشد .
- آناناس !
- کلمه ای که " اَ " داشته باشد.
- آناناس !
- کجای آناناس " اَ " دارد ؟
بچه ها می خندیدند و مجتبی هم .
- کلمه ای که " م " داشته باشد.
- خانم اجازه ! آناناس !
و خلاصه انگار آناناس مجموعه ی همه ی حرف ها و صداها بود.
به فکر چاره افتادم . دو سه تا قوطی کمپوت آناناس به مدرسه بردم .
زنگ آخر آن ها را در کیف مجتبی گذاشتم :
" این جایزه ی خوب نوشتنت و این که پسر بسیار خوبی هستی " .
برق نگاهش خیره کننده بود . برای رفتن به خانه بال درآورده بود .
پس فردا هنگام تدریس حرف " س " خواستم کلمه ای بگوید که صدای
آخر آن " س " داشته باشد .چند کلمه گفت غیر از آناناس !
کمپوت ها معجزه کرده بودند!
" خانم اجازه ؟ / زهرا ملکی نیا "