به نام خدا
چه مبارک شبی است !
شب تولد دختر پاییز
باگیسوانی بلند و سیه فام
که فردای تولدش
سر آغاز فصلی است که پایانش بهار است.
یلداتون مبارک
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین "ع"
می خواهمت به جای نفس ، جای هر چه هست
هفت آسمان به زیر پرت ، ای بدون دست !
هستت چقدر جاذبه دارد که عالمی
هر چیز را که خواست ، به نامت دخیل بست
دست خدا هر آن چه هنر در بساط داشت
در طرح و رنگ قامت تو خرج کرده است
تا چشم توست ساقی طوفانی جنون
دیگر چه انتظار از این قوم می پرست
ای پلک تو تلاطم بی انتهای آب...
ای وای...گفتم آب و از این واژه دل شکست
آقا ببخش خاطره ای تلخ زنده شد
بس می کنم که شعر من این جا به غم نشست.
" علیرضا لک "
به نام خدا
آخر چرا بالا نمی گیری سرت را
از دیگران پنهان مکن چشم ترت را
دروازه های آسمان باز است برخیز
بردار از روی زمین بال و پرت را
روزی اگر اندوه را مغلوب کردی
برسینه اش بنشین و بنشان خنجرت را
سر در گمی ها تا به کی ؟ مثل قطاری
باید بیایی ایستگاه آخرت را
از غربت پاییزی خود دست بردار
ای دل بهاری شو !عوض کن باورت را
هر شب شبیه ماه کامل باش و هرگز
پنهان مکن در سایه نیم دیگرت را
از روزن دیوارهای سخت آرام
مثل گلی بیرون بیاور پیکرت را
بی هیچ احساسی شبیه سنگ مشکن
آیینه های روشن دور و برت را
شاید هوای باز گشتن کردی ای دل
هرگز مکن ویران پل پشت سرت را
ای باغبان بر سینه ی باغ زمستان
سنجاق کن خورشید های نوبرت را
بگذار مردم قصه هایت را بخوانند
تا کی به آتش می کشانی دفترت را ؟
" رضا حدادیان "
به نام خدا
یکی از دوستان " برنارد شاو " از خط او ایراد می گرفت و می گفت :
- خط شما هم مثل خط " موریس "نقاد معروف تئاتر ، خوانا نیست .
" شاو " جواب داد :
- بله ، فقط یک اختلاف در میان است و آن ، این است که آن چه
" موریس " می نویسد ، حتی زمانی هم که چاپ می شود ، قابل خواندن
نیست ، ولی خط مرا پس از چاپ ، همه می خوانند !
" نیش و نوش خلیل محمد زاده "
به نام خدا
تقدیر خدا هبوط آدم بود و حوا
چیدن سیب ، بهانه اش
گاه با خود می گویم :
اگر آدم به جای سیب ، انار هم می چید
هبوط می کرد ؟!
یا قاضی الحاجات
دوست خوبم سلام
رخساره را بتاب که شب ها سحر شود
تندیس ها نفس بگیرد و عالم دگر شود
یا ابا صالح "عج"
شبی که یاد تو از خاطرم عبور می کند
قسم به عشق دلم خواهش ظهور می کند
کنار پنجره تنها نشسته ام که مگر
ز کوچه مرکب فرخنده ات عبور کند
دل خزان زده ی من همیشه می خواهد
که فصل سبز تو را بارها مرور کند
به حلقه حلقه ی اشکم دخیل می بندم
که درد غیر تو را از تنم به دور کنم
به میهمانی چشمم قدم گذار که چشم
نثار مقدم تو آیه های نور کند
شبی که برق نگاهت فتد به خانه ی چشم
دل شکسته ی ما را پر از سرور کند
کنار پنجره ی انتظار، منتظران
نشسته اند که آن آشنا عبور کند
"اسماعیل سکاک "
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم
به نام خدا
...ویرانه بود و شب و دختر یتیم
ویرانه ای که آه چه گویم نمی شود
چشم من است و چشم یتیمی که ای دریغ !
هم می شود که گریه کنم ، هم نمی شود
احرام بسته ایم به میقات کربلا
محرم کسی بدون محرم نمی شود
فریاد یا حسین دل زخمی مرا
جز گوشه ی نگاه تو محرم نمی شود
اول خدا
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان
دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی
گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره ی مستانه را
خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبحه ی صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را
کو به کو آواره و دیوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم مشوش عارف عامی
ز برق فتنه ی این علم آدم سوز مردم کش
به جز اندیشه ی عشق و وفا
معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی ، باهمه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیزی نا بجا
ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد
و گرنه من به جای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه
سازشی با جاهل و فرزانه می کردم !
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد.....!
"معینی کرمانشاهی "
به نام خدا
من ندانم که کی ام ؟!
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگی ام !
" حمید مصدق "