اول خدا
مرا بازيچه خود ساخت چون موسي كه دريا را
فراموشش نخواهم كرد چون دريا كه موسي را
خيانت قصه ي تلخي است اما از كه مي نالم ؟
خودم پرورده بودم در حواريون ، يهودا را
نسيم وصل وقتي بوي گل ميداد حس كردم
كه اين ديوانه پرپر مي كند يك روز گلها را
خيانت غيرت عشق است وقتي وصل ممكن نيست
نبايد بي وفايي ديد نيرنگ زليخا را ...
كسي را تاب ديدار سر زلف پريشان نيست
چرا آشفته ميخواهي خدايا خاطر ما را ؟
نمي دانم چه افسوني گريبانگير مجنون است
كه وحشي ميكند چشمانش آهوهاي صحرا را
چه خواهد كرد با ما عشق؟ پرسيديم و خنديدي
فقط با پاسخت پيچيده تر كردي معما را !...
" فاضل نظري "
اول خدا
اي سينه ي تو ساحل امواج خروشان
آوازه ي گيسوي تو چون جنگل گيلان
نه رودكي و حافظ و عطار ، نه سعدي
كامل نسرودند تو را در دو سه ديوان
از نيل نگاه تو نشد رد شود اين بار
موساي دلم باز به اعجاز فراوان
وقتي كه به تو مي رسم آرام ندارم
چون كفر مسلّم كه رسيده ست به ايمان
مجنون ترم از هر چه كه ديديد و شنيديد
هر روز بيابان به بيابان به بيابان
يك عمر گذشت و به خدا فكر نكرده ست
اين يوسفِ در چاه تو يك لحظه به كنعان
انداخته ام زير قدم هات دلم را
بايد كه كمي پا بخورد قالي كرمان!
" رضا نيكوكار "
اول خدا
سلام عشـق ِ قديـمـي !سلام آقاي ِ ...
چقـدر حس قشنگي ست اينكه جا پاي ِ -
شـما شبي بگـذارم اگـر چه مي دانـم
شـما بزرگتريد از تمـام دنـيـاي ِ -
غريب و كوچك من ... نه! نمي شود يكـبار
كمـي مماس شود بال من و پرهـاي ِ ... ؟!!
هميشـه من ته دره ولـي شما انگار
هميـشه دورتـر از من ، درست بالاي ِ ...
كه ... نقطه چين بگذارم چقدر حرفم را ...
چقــدر گريه كنم هي تمام شب هاي ِ ...
نمي شـود به شما گفت " دوســ...." من آخــر
بگــو چــكــار كنــم تــا كمــي دلـت جاي ِ ...
" فاطمه حق ورديان "
سر زدم به رسوايي، ساغر لبانت كو؟
تير مي كشد جانم، ابروي كمانت كو؟
روح من نمي تابد با گلاب و ابريشم
«اسب مرده ي مغرور!» شور ايلخانت كو؟
هر چه نشكني ـ ساقي! ـ توبه ي سبو بشكن
مُردم از گرانجاني، باده ي گرانت كو؟
تا ز شوق بالايت سر فرو كنم در خويش
سرو قد سيمين ساق! سايه روانت كو؟
..
خاك راهم و اين بود سهمم از عبور تو
درد تو به جانم ماند، گرد من به جانت كو؟
" محمد علي جوشايي "
اول خدا
عشق يعني : نفس باغچه را فهميدن
مثل سهراب شدن ، زاغچه را فهميدن
عشق يعني : هوس سبز صنوبر در باغ
خلوت پاك و صميمانه ي يك كاج و كلاغ
عشق يعني : سفر ساده ي بلبل تا گل
درد و دل كردن يك قمري عاشق با گل
عشق يعني : گذر آبي قو در ساحل
اثر مرثيه ي زخمي دريا بر دل
عشق يعني :سخن از زخم شقايق گفتن
حرفي از جنس زمان با دل عاشق گفتن
عشق يعني : به موازات كبوتر بودن
ودر افسون گل سرخ شناور بودن
عشق يعني : همه در خواب و تو، در پس كوچه
صحبت كوكب و مهتاب و تو ، در پس كوچه !
" فائقه مختار شاهي "