اول خدا
*نیستی
صندلی تو را تکان نمی دهد
نیستی
شیشه ها تو را نشان نمی دهد
نیستی
از عبورِ شاعرانه ات در نگاه شیشه بازتاب نیست
نیستی
– ما ، نشسته ایم –
من و شیشه های شهر در کمینِ تان ...
*نیستی
حدسِ تو جلو جلو نمی رود
نیستی
سایه ات شکسته تا پیاده رو نمی رود
نیستی
در نگاهِ شیشه رنگ نیست ، آفتاب نیست
نیستی
- ما ، شکسته ایم -
من و سایه های شهر بر زمینِ تان ...
*نیستی
هیچکس آن طرف نمی رود
هیچکس این طرف نمی رود
به جز همانِ تان ،
به جز همینِ تان ...
" ابوالفضل اسفیدانی/الف.مونس "