اول خدا
کاش یک لحظه به جایم بودی
تا بدانی که چه دردی دارد:
وقتی اندازه ی سنگینی یک کوه دلت غمگین است
و به اندازه ی تنهایی یک چاه تو هم تنهائی
و به اندازه ی آوارگی باد تو هم آواره
کاش یک لحظه به جایم بودی
تا بفهمی که چه دردی دارد:
باغبانی که تبر می سازد
و درختی که به اندیشه ی هیزم شدن از سبز شدن دل کنده
و اجاقی که از آتش خالیست
کاش یک لحظه به جایم بودی
تا بدانی که چه دردی دارد
وقتی از عشق نداری سهمی
و در آنجا که دلی هست وسیع
نیست یک ذره برایت جایی
کاش یک لحظه به جایم بودی
نه پشیمانم از این گفته ی خویش
که اگر یک لحظه
و فقط یک لحظه
تو به جایم بودی می شکستی آسان
نه پشیمانم از این گفته ی خویش
کاش هرگز تو نباشی چون من...
" ؟ "