اول خدا
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان راز ی بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
چگونه گل کند عشق وبهار وباور وشادی
در این چشمان بی باور در این دلهای سیمانی
چه نقشی آفریدم از نگاهت در غزلهایم
بر این نقاشی زیبا حسادت می کند مانی
فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
" مهرشاد شیخ محمدی "