صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1428115
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

اول خدا

موسی "ع" به او گفت:آیا با تو بیایم تا از آنچه به تو آموخته اند به من کمالی بیاموزی ؟

گفت : " تو را شکیب همراهی با من نیست . و چگونه در برابر چیزی که بدان آگاهی

نیافته ای صبرخواهی کرد ؟ "

گفت : " اگر خدا بخواهد ، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی

نخواهم کرد ".

گفت : " اگر به دنبال من می آیی ، هرگز نباید از من چیزی بپرسی ، تا من خود تو

را از آن آگاه کنم ".

                                            کهف/70-66

تمام این روزها به عجله فکر می کردم و به پشیمانی هایی که به بار می آورد . بعد،

یادصبر می افتادم و شیرینی هایی که با خودش دارد.

این بود و بود تا امروز معلممان سر کلاس داستان موسی "ع " و خضر"ع" را گفت.

همراهی موسی"ع" و خضر "ع" عجب داستان عجیبی است . موسی "ع" پیامبر

است . اما عجله می کند . البته شاید هرکس دیگری هم همراه خضر "ع" بود ،طاقت

نمی آورد . کارهای خضر"ع" عجیب است . کشتن آن بچه ، سوراخ کردن آن کشتی 

و درست کردن آن دیوار با آن مردم نامهربانش ، همه جای سئوال دارد.

فکر کنم هیچکس صبوری همراهی کردن با خضر"ع" راندارد . اما آخرش وقتی که

خضر "ع" حکمت کارهایش را می گوید . آدم به خاطر همه ی بی تابی ها و

بی صبری هایش شرمنده می شود .

خدایا !

شاید قصه ی موسی "ع" و خضر "ع" قصه ی همه ی ماست . همه ی ما شبیه 

موساییم . پر از بی تابی و سئوال .

 خدایا !

اما تو مثل خضر "ع" تنهایمان نگذار . بمان و تا آخر این سفر با ما باش .

                                "عرفان نظر آهاری "

 


شنبه 16 11 1389
X