سر زدم به رسوايي، ساغر لبانت كو؟
تير مي كشد جانم، ابروي كمانت كو؟
روح من نمي تابد با گلاب و ابريشم
«اسب مرده ي مغرور!» شور ايلخانت كو؟
هر چه نشكني ـ ساقي! ـ توبه ي سبو بشكن
مُردم از گرانجاني، باده ي گرانت كو؟
تا ز شوق بالايت سر فرو كنم در خويش
سرو قد سيمين ساق! سايه روانت كو؟
..
خاك راهم و اين بود سهمم از عبور تو
درد تو به جانم ماند، گرد من به جانت كو؟
" محمد علي جوشايي "