یاغافرالخطایا
کودک روانه از پی بود،نق نق زنان که :"من پسته"
پول از کجا بیاورم من؟زن ناله کرد آهسته
کودک دوید در دکان! پایی فشرد و عری زد
گوشش گرفت دکاندار:"کو صاحبت!زبان بسته!"
مادر کشید دستش را:دیدی که آبرومان رفت؟
کودک سری تکان می داد،دانسته یا ندانسته !
یک سیر پسته صد تومان!نوشابه ،بستنی...سرسام!
اندیشه کرد زن با خود از رنج زندگی خسته:
"دیروز گردوی تازه دیده است وچشم پوشیده است
هر روز چشم پوشی هاش با روز پیش پیوسته"
کودک روانه از پی بود!زن سوی او نگاه افکند
با دیده ای که خشمش را باران اشک ها شسته
ناگاه جیب کودک را پر دید-"وای !دزدیدی؟"
کودک چو پسته می خندید!با یک دهان پر از پسته !
"سیمین بهبهانی"