ج:جرم بیگانه نباشد که تو خود،صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت !
"سعدی"
چ:چنان به دیدن روی خوش تو مشتاقم
که نامه را به حریر نگاه می پیچم
"ملا صبحی"
ح:حیران تو را لب به سخن وا شدنی نیست
چون بلبل تصویر که گویا شدنی نیست
"اسیر"
خ:خوش آن که با تو دهم شرح مشکل خودرا
به گریه افتم و خالی کنم دل خود را
"ولی دشت بیاضی"
د:در فراقت می نویسم نامه واز دست من
خامه خون می گرید وخط، خاک بر سر می کند
"سلمان ساوجی"
ذ:ذذوق نزدیک شدن بس که مرا در دل بود
در ره ، آسایش من ، بیشتر از منزل بود !
"قیدی کرمانی"
ر:ربوده بوسه ی گرمی زکام پر عطشی
به هم فشرده لبان را ز بیم گم شد نش !
"نادر نادر پور"
ز:زبیم آن که دوران شایدم از وی جدا سازد
به رویش هر نگاه من ،نگاه آخرین باشد
"نصرت هندی"
ژ:ژاژ خاید ، ظرافت انگارد
هرزه گوید ، لطیفه پندارد !
"جامی"