یاغفار
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت :
گاهی با خودم می خواندم :"ای من فدای آن که زبان ودلش یکی است !"
در عالم معنا ، سلمان را به من نشان دادند و گفتند :
این شخص زبان و دلش یکی است و می خواهیم تو را فدای او بکنیم.
من گفتم :حاضر نیستم فدای سلمان شوم ، من فدای پیامبر وامام می شوم.
فهمیدم حرف هایی که می زنیم همه حساب دارد و بایستی آنها را راست بگوییم.
از آن جا که حاضر بودم نوکری سلمان را به جا آورم ،از آن پس می خواندم :
"ای من غلام آن که زبان ودلش یکی است !"
"هزار ویک حکایت اخلاقی"