به نام خدا
روزی "شاه طهماسب صفوی"با انگشتر گرانبهایی بازی می کرد ،
در این هنگام انگشتر از نظر سلطان ناپدید شد ، ملازمان درگاه هرچه بیشتر جستند ، کمتر یافتند.
شاه دیوان خواجه را طلب نمود و از آن فالی بگرفت.
بیت زیر آمد :
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
زخاتمی که دمی ، گم شود چه غم دارد ؟
شاه از این تفال به شگفت درآمده از نهایت تعجب دست بر زانو زد ،
ناگهان انگشترکه در زیر لباس سلطان بود به زمین افتاد.
"آسمان و ریسمان خلیل محمد زاده"