س : ستاره های فلک را شمردن آسان نیست
حساب داغ دل ما که می تواند کرد ؟
"صائب "
ش : شهرت عشق کند زمزمه ی حسن بلند
شد ز یوسف ، سخن عشق زلیخا مشهور
" وحشی بافقی "
ص : صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن
به کمند توفتادم که نگهدارمن آیی
" شهریار "
ض : ضعف بر مجنون من کرد ه است عالم را وسیع
هر کف خاکی مرا دامان صحرا می شود
" صائب "
ط : طبیبم گفت : درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می گفت ، خود را کشتم و درمان خود کردم !
" وحشی بافقی "
ظ : ظاهر و باطن ما آیینه ی یکدگرند
خاک بر چشم حریفی که دهد بازی ما
" صائب "
ع : عاشق به درد چاره کند باز درد را
شویم به اشک چشم خود از چهره گرد را
" طاهر قزوینی "
غ : غصه ام می کشد ای دل ، سخن صبر مگوی
وه ! چرا گویی از آن کار که نتوانی کرد ؟
"امیر خسرو دهلوی "