صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1389923
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 

 

اول خدا

 

در بغداد ، درخانقاهی شیخی از صوفیان بود که ریش درازی داشت و به

آن بسیار علاقه مند بود واغلب مشغول خدمت به ریش خود می شد ، به

آن روغن می مالید ، شانه می کرد و هنگام خواب برای این که درهم و

پریشان نشود آن را در کیسه ای می کرد.

شبی شیخ در خواب بود که یکی از مریدان برخاست و به ریش شیخ

حمله برد و آن را درو کرد، صبح که شیخ از خواب برخاست و ریش

خود را بر باد رفته دید . نزد رئیس خانقاه شکایت برد.

رئیس صوفی ها را جمع کرد و از قهرمان این کار پرس و جو کرد.

مرید دروگر گفت :من بودم که ریش حضرت شیخ را درو کردم ، چون

دیدم این محاسن برای شیخ بتی شده است که آن را عبادت می کند ،

از این رو از باب نهی از منکر آن را از بین بردم تا شیخ عبد خدا شود،

 نه عبد لحیه ! "بنده ی ریش " .

                                       "هزار ویک حکایت اخلاقی "

 


دسته ها : حکایت
يکشنبه 20 10 1388
X