صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1428117
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 

اول خدا

 خانم اکبری گفته:اگه تو بیای همه جا آباد میشه .همه ی بدیها می میرن

 اونوقت آدم خوبا می شن رئیس همه ی شهر . همه آدمها پولدار میشن.

همه جا قشنگ میشه . تازه گفته تو اونقدر خوبی که هر چی دوست

 دارم می تونم صدات کنم . می خوام بهت بگم: "آقا مهدی خوب"

آقا مهدی خوب! 

امشب بابام که اومد خونه ابروهاش تو هم بود . حتی نمره ی امتحان

 ریاضی رو که بیست شده بودم بهش نشون دادم اما نخندید.مامانم زود

جا روانداخت و گفت بخوابین .داداشم و اکرم خوابیدن ولی من یواشکی

 از زیر لحاف گوش کردم . بابام گفت : قاسم آقای صاحبخونه گفته :

اگه کرایه ی این ماه رو بهش ندیم رو هم میشه سه ماه . اونوقت باید

خونه رو تخلیه کنیم . من نفهمیدم تخلیه یعنی چی ! فردا از نسرین

خانوم دختر قاسم آقا می پرسم . 

آقا مهدی خوب! 

امروز خیلی گریه کردم . آخه خانوم معلم امتحان نقاشیم رو 18 داد .

بعد هم بلند به همه بچه ها گفت : کی تا حالا خورشید سبز رنگ دیده؟

بچه ها همه خندیدن . ولی من فقط سه تا مداد رنگی داشتم . قرمز، آبی

و سبز.

 آقا مهدی خوب!

 اصغر آقای معمار و شاگردش بعد ازیک هفته بابام رو آوردن خونه .

 فرخنده می گفت مامانش گفته :  بابای من دیگه نمی تونه بره سر کار .

 به مامانم گفتم : بابا چش شده ؟ صورتش رو از من برگردوند و گفت:

نصف تنش لمس شده .

آقا مهدی خوب تو میدونی لمس چیه ؟ 

آقا مهدی خوب!

 امروز دیر از خواب بیدار شدم .زودی لباس پوشیدم که برم مدرسه .

 به مامانم گفتم : چرا منو زود بیدار نکردی ؟ حالا خانم مدیر دعوام 

می کنه . مامانم گفته دیگه نمی خوام بری مدرسه .مدرسه خرج داره .

 منم به حرفش گوش نکردم . دویدم طرف در حیاط . مامان هم دوید

دنبالم و منو عقب کشید .در حیاط رو بست . بهم گفت اگه نری مدرسه

برات آب نبات می خرم از اونا که نسرین داره . منم داد زدم :

 من آب نبات نمی خوام ولم کن می خوام برم مدرســــه . مامان هم

دادکشید : نمی شـــــــــه . اونوقت نشست و گریه کرد و هی گفت :

 پـــــــــــــول  نداریم نباید بری .منم دلم سوخت و گریه ام گرفت

اشکاشو پاک کردم بهش گفتم : باشه نمی رم مدرسه غصه نخور.

 خانم اکبری گفته : آقا مهدی خوب که بیاد پولدار می  شیم . اونوقت هم

 می تونم برم مدرسه هم آب نبات بخورم .

  آقا مهدی خوب! 

امروز صبح اکرم رو بغل کردم و نشستم در خونه . آخه همش گریه

 می کرد . مامانم رفته بود رختای فرنوش خانم اینا رو بشوره .

 نسرین از مدرسه اومد و بهم خندید و شکلک درآورد .بعد هم بهم گفت:

شماها پول ندارید واسه همین نمیای مدرسه . منم بهش گفتم  :آقا مهدی

خوب که اومد پولدار می شیم .اونوقت می گم آقا مهدی خوب دعوات

 کنه.اما آقا مهدی خوب ! نسرین رو خیلی دعوا نکن گناه داره .

 آقا مهدی خوب! 

شبا که همه می خوابن و فقط مامانم داره خیاطی می کنه . یواشکی از

 زیر  لحاف بهش نگاه می کنم . بیشتر وقتا چشماش خیسه . بعد که

می رم و به گردنش آویزون می شم و می پرسم چرا گریه می کنی ؟

زود دست  می کشه رو چشماش و می گه : گریه نمی کنم پیاز پاک

می کردم چشمام اشک اومد . بعد که می پرسم پیاز کو؟ می گه :

بردم گذاشتم تو آشپزخونه برای نهار فردا . ولی من می دونم که راست

 نمی گه آخه چند بار یواشکی رفتم تو آشپزخونه ولی پیاز ندیدم .

 آقا مهدی خوب! 

خانم اکبری اومد خونمون می خواست با مامانم حرف بزنه . منم تا

دیدمش بغلش کردم . مامانم رفته بود خیاطی ها رو بده به عباس آقای

خرازی .خانم اکبری هم تو کوچه کنار من نشست تا مامان بیاد من

 خانم اکبری رو خیلی دوست دارم .آخه اون بهم گفت می تونم با تو

 دوست بشم .خانم اکبری که می خواست از مامانم خدا حافظی کنه

چشماش خیس بود . یعنی مامانم پیاز پاک کرده بود؟!

 آقا مهدی خوب! 

نامه ام دستت رسیده یا نه ؟ قاسم آقای صاحبخونه با دو سه تا آقا پلیسه

 اومدن دارن وسایلمون رو می ریزن توی کوچه .

 مامانم داره گریه می کنه. اکرم هم مدام ونگ می زنه .بابام هم با همون

 حالش لمیده کنار دیوار و سرشو انداخته پایین. اخماش خیلی تو همه .

آقا مهدی خوب!

 پاهام خیلی درد می کنه آخه از صبح هی از خونه می دوم تا سر کوچه

 که ببینم تو اومدی یا نه . یه بار هم خوردم زمین و زانوم کبود شد و

 خون اومد اما گریه نکردم . نسرین برام شکلک درآورد . من هم بهش

 گفتم :  آقا مهدی خوب که اومد نشونت می دم . اون هم بهم گفت:

آقا مهدی خوب که خونه ی شما نمیاد شما که خونه ندارین !!! 

آقا مهدی خوب! 

اگه بیای جلوی قاسم آقا رو می گیری که دفتر مشقم رو پاره نکنه ؟

من فقط همین یه دفتر مشق رو داشتم . مامانم دیگه پول نداره برام دفتر

 مشق بخره.

 آقا مهدی خوب! 

سه روزه غذا نخوردم . مامانم گفته فردا برام نون و انگور می خره .

دیروز هم همین رو گفت . ولی من بهش گفتم نون و انگور نمی خوام

 برام دفتر مشق بخر. آخه این آخرین کاغذ دفتر مشقمه . اگه مامانم برام

 دفتر مشق نخره اونوقت چطوری برات نامه بنویسم ؟ 

آقا مهدی خوب! 

اگه تو بیای ما رو پیدا می کنی؟ اگه کاغذ نداشته باشم که برات نامه

 بنویسم ما رو گم نمیکنی؟ آخه ما دیگه خونه نداریم ...

                                   " وبلاگ دست نوشته هایی از سنگ "


دسته ها : موعود
شنبه 3 11 1388
X