صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1389545
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 

اول خدا

 

زن جوانی در راه خانه ی معشوق خود بود.از شدت شادی دیدار معشوق

متوجه مرد روحانی که در حال دعا کردن بود نشد.

مرد روحانی از این توهین او بسیار خشمگین شد و تصمیم گرفت ، هنگام

بازگشت زن با او صحبت کند.

وقتی مجددا با زن برخورد کرد، سرراه او را گرفت وشروع به سرزنش

او کرد."چگونه توانستی ، چنین گناه بزرگی را مرتکب شوی که ضمن

دعا کردن ، از مقابل من عبور کنی؟".

زن که بسیار متعجب شده بود ، از مرد روحانی پرسید :

- دعا کردن یعنی چه ؟

زبان مرد بند آمد. مکثی کرد و ناگهان خشم او از بین رفت. به زن گفت:

تو معنای دعا کردن را نمی دانی ؟ پس برایت توضیح می دهم.

من ضمن دعا کردن ، به خداوند می اندیشم که آفریننده ی آسمان و زمین

است.دریچه ی قلب و روح خود را می گشایم و از صمیم قلب با او

صحبت می کنم.

زن گفت : متاسفم که در کمال نادانی ، اشتباهی مرتکب شدم ، اما من

تقریباً چیزی در مورد خداوند و دعا کردن ، نمی دانم.هیچ گونه تعلیمی

در این مورد ندیده ام . من در راه منزل معشوقم ، سراپا اشتیاق بودم.

بنابراین متوجه نشدم که شما در حال دعا کردن هستید ، اما شما چطور

 متوجه من شدید ،در صورتی که قلب و روحتان نزد خداوند بود ؟!

مرد روحانی که بسیار شرمسار شده بود ، از رفتار خود عذر خواهی

کرد و گفت : این من هستم که باید از شما درس بگیرم.

 

                                     " خورشیدی برای زندگی "

 


دسته ها : حکایت
يکشنبه 18 11 1388
X