اول خدا
قلب من قالی خداست
تا رو پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
دراتاق کوچکی درآسمانخراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که میشود خدا
روی قالی دلم راه می رود
ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی ام
شیشه ی مرکب سیاه
سالهاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند ؟
از میان تار وپود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند ؟
آه ...
آه از این همه گناه و اشتباه
آه نام تو است
آه بال میزند به سوی تو
کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت ویک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف او
این پرنده ای که لای تار و پود آن نشسته است
هد هد ی است
می پرد به سوی قله های قاف دوست