اول خدا
عادت ندارم نازنینم زیر پا باشم
حتی اگر دلداده ی شخص شما باشم
حتی اگررستم بسازی ازمن و تا قرنها قرن
اسطوره ی پرمدعای شعرها باشم
عادت ندارم چتر باشم توی قلبی ...که
وقتی که جایم نیست هرگز !نه! چرا باشم؟؟
تنها صدا می ماند و اندوهگین هستم
لعنت به تقدیری که باید بی صدا باشم
شاید نباید ها و...هی....ای کاش..بایدها
پس سهم من از زندگی این است ؟؟ تا باشم
من بچه ی پایین شهرم من خودم هستم
وقتی خودم هستم چه حاجت ادعا باشم