آی خورشید
با گچ نور بنویس
چون زیر این گنبد گرد وکور و کبود
آدمیزاد هرگز دانش آموز خوبی نبود
سالها پیش ازاین
زیریک سنگ گوشه ای از زمین
من فقط یه کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پرزدن آن سوی پرده ی آسمان بود
آرزویش همیشه
دین آخرین قله ی کهکشان بود
خاک هرشب دعا می کرد
ازته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخردعایش اثرکرد
یک فرشته تمام زمین راخبرکرد
وخدا تکه خاک را برداشت
آسمان را درآن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود رابه او قرض داد
خاک
توی دست خدا نورشد
پرگرفت اززمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چراگاهی اوقات
اینهمه ازخدا دور هستم
" عرفان نظر آهاری "