اول خدا
...که چشم نیست...که باران...که آسمان...که بهار
...که می شود همه در یک نگاه او ، تکرار
...که آخر همه ی خنده هاش ، مهتاب است
...که ماه می شود و شعر و آفتابِ انار
...که شعر ؟ های چه گفتید ، حضرت شاعر !
کلام قاصرتان را چه جای جلوه ی یار
به چشم هاش قسم ، این که سخت تر شده است
از او سرودن و گفتن برای من هر بار...
از این که این همه حتی تجسمش هم نیست
دلش گرفته زمین ، آسمان شده بیمار...
شما که می شنوی ، بین ما قضاوت کن
غزل که چیده درون دو خنده ی تبدار ؟
قصیده دیده کسی در کتاب ابرویی ؟
به مثنوی - غزلِ گیسوان شُدید دچار ؟
شده که خاطره هایت بهشت باشد و بس ؟
همین که فکر کنی عاشقانه در دیوار...
کنار خانه ی او ، شاخه پیچکی باشد
به شوق و شور همین لحظه ، دل همیشه دچار !
" دچار یعنی : عاشق ! " دچار باید بود
دچار یعنی : قلبی که می شود سرشار !
به قول شاعر شیراز ، خنده ای کن و باز
" کنون که ماه تمامی ، نظر دریغ مدار "
تو ماه...ماه شب چهارده ، تو ماه منی
از این غریبه به قدر قمر ، دریغ مدار
پناه می برم از خود به تو که ماه منی
اَعوذُ مِن ظُلماتی به مَظهَرالانوار
" امیر مرزبان "