اول خدا
شما را به بد و نیک چنانکه باید می آزماییم.
انبیا / 35
هروقت که اتفاقی می افتد - یک اتفاق تلخ و ناجور -هروقت که حسابی
توی لک می روم و از ته دل آه می کشم یا از کوره در می روم و داد و
بیداد راه می اندازم ، مادرم می گوید :
" کم نیاور ! جلوی خدا آبروریزی نکن ! اینها همه اش امتحان است " .
آن وقت است که واقعاً لجم می گیرد و می گویم :
" مگر این جا مدرسه است ؟ مگر خانه ی ما جلسه ی امتحان است ؟".
خدایا !
اصلاً نمی فهمم تو چرا باید این قدر سر به سر ما آدم ها بگذاری ؟
چرا نمی گذاری آدم ها زندگی شان را بکنند ؟
اصلاً این همه امتحان به چه دردی می خورد؟
فکرش را که می کنم می بینم زندگی بدون امتحان چه زندگی قشنگ و
بی دلهره ای می شد .
اما تو دلت نمی خواهد زندگی ، قشنگ و بی دلهره باشد.
از همه بدتر این که من اصلاً نمی دانم چه چیزهایی جزء سئوالات امتحانی
هست و چه چیزهایی نیست .نمی دانم وقت امتحانهایت چه قدر است ؟
اصلاً منابع سئوالات امتحانی تو کجاست ؟ تو از چی امتحان می گیری ؟
وای که چقدر زندگی کردن کار سختی است . آن هم با این همه امتحان .
اما خدایا !
کاشکی می شد تغییری در رفتارت بدهی .باور کن اگر امتحان را حذف
کنی ، آدمهایت را خیلی خوشحال کرده ای .
" عرفان نظر آهاری "