اول خدا
پروردگارا !
تقدیر ما را در شب قدری که به ملاحظه ی جمال تو نورانی شده است
مقرر گردان !
ما را با راه های آسمانی آشنایی ده !
ضمیر ما را بدان سوی اشیاء راهبری کن !
اولین گارا !
به ما بیاموز که از هر سپیده ای عروجی بسازیم و در هر نیمه شبی نقاب
از رخساره ی رمزی بگشاییم.
آخرین گارا !
ما را غبار راه ها گردان تا خستگی بادها را دریابیم و آوارگی پوپک ها
را لمس کنیم !
وتا آنجا که امکان دارد پیکره ی ما رادر آستانه ی سجاده ها ماهتابی کن !
و ظلمات قنوتمان را به صاعقه ی اجابتی شعله ور ساز !
بگو تا آسمانی نشده ایم ما را به دهلیزهای زمین هدایت نکنند!
ما را به عصمت زنبق ها و صفای آلاله ها پیوند ده !
به ما فرصت بخش تا ثانیه هامان را گل کاری کنیم !
ای زادگاه خورشیدها !
ما را به فریباترین چشم انداز کوهستان عزلت راهنمایی کن !
ای ترانه خیزترین ساحل اصوات !
از جسم ما بکاه و به روان ما بیفزای ! ما رابستر شبانه ی اشک ها و
نیایش ها گردان !
"یک لیوان شطح داغ /احمد عزیزی "
اول خدا
...توی پارک بسم الله الرحمن الرحیم بگردم دنبال خیمه ی زلفی ، چشم
حوری ، یک بطرشرابا طهورایی ، یک تیکه وممارزقناهم ینفقونی بدوم.
...شب ها سرم را می گذارم زیر پنجره ی خدا و جنگل راخواب می بینم
از سران الابرار تا ته والجبال اوتادا را می دوم.
می روم نزدیک قله ی الله الصمد.
تمام جهان را مثل نوزادی در آغوش می گیرم. عشق می کنم با بناگوش
زیبای طبیعت.من هر روز با ابوسعید قرار دارم.ساعت ده صبح باید برسم
به بزم صوفیان در عشرتکده ی خرابات.
آن جا یک غمزه والیل اذا یغشی ببینم ،یک عشوه والصبح اذا تنفس کنم.
...این جا کوهپایه ی امن خداست. بره های عروج و نی لبک های ابدی
فراوانند.این جا خانقاه الوهیت است : کسی را از انالحق منع نمی کنند.
نگاه می کنی ، می بینی ظاهر غیبش زده و غیب ظاهر است.
همه نشسته اند و آبشار بلند نیایش را نگاه می کنند.صبح یک بادام چشم ،
ظهر به اندازه ی یک خال سبز،شب یک قاشق هواخوری تنفس رحمت
الهی .
به نظر من کفران ،هم نعمتی است.بشر تا کافر نشود ، مومن نخواهد شد.
کمترین نفع شیطان توجه به خداست.انسان در پرتو گناه ، آمرزش می یابد
و از برکت فسق بخشوده می شود. خدا وکیل مدافع انسان است.
خدا رئیس هیئت ژوری خلقت است...
" احمد عزیزی / ملکوت تکلم "