به نام خدا
از ته جاده اومدم ، پای پیاده اومدم !
برای دزدیدن تو ، ساده ی ساده اومدم !
عاشقت و آواره کن !فقط بهم اشاره کن !
غم دل دیوونه ی اسیر ما رو چاره کن !
بیا تا شهر دل من ، فقط خودم ، فقط خودت!
بگو : غریبه ها برن ، فقط خودت ، فقط خودم!
کسی سراغمون نیاد ، فقط خودم ، فقط خودت!
هیشکی جدایی رو نخواد ، فقط خودم ، فقط خودت !
یه سر به خواب من بزن ! فقط تویی به فکر من !
بگو برام ! بگو برام ، چه رنگیه عاشق شدن ؟
بگو : ستاره نباشه ، که برق چشمات و دارم !
برای سر رسیدنت ، ثانیه ها رو می شمارم !
بیا بریم یه جای دور ، فقط خودم ، فقط خودت !
یه جای پرت و سوت و کور، فقط خودم ، فقط خودت !
روی زمین و آسمون ، فقط خودم ، فقط خودت !
هیشکی نباشه بینمون ، فقط خودم فقط خودت !
"یغما گلرویی "
به نام خدا
نپرس از من ، نپرس هر بار
هنوزم عاشقم ای یار
هنوزم شکل فرهادم ، رفیق کوهم وتیشه
هنوزم توی باغ عشق ، پر از برگم ، پر از ریشه
بیابان در بیابان را ، چو مجنون همره بادم
برای دیدن آن یار ، هنوز از پا نیفتادم
هنوز تنها و بی خویشم ، همان درویش درویشم
همه کیشم شده این عشق ، که با آن از همه پیشم
ولی ای دوست ای غایب ، سفر کرده غریبانه
در آن سو شهر بی احساس ، تو با عشقی چه بیگانه
اسیر غربتی دلتنگ ، دلت دلتنگ یاران است
غم سنگین تو ای مرد در این نامه چه عریان است.
" سعید دبیری"
به نام هستی بخش
هوا را از من بگیر ، خنده ات را نه !
"پابلو نرودا"
خنده ت ازم نگیر ، تا شب و طاقت بیارم
من که جز خنده ی تو هیچی تو دنیا ندارم !
خنده ت ازم نگیر ، نذار به گریه خو کنم !
تو که باشی می تونم ، خورشید و آرزو کنم !
شب سیاه تر از همیشه اس ، خنده ت ازم نگیر !
نذار آلوده بشم به سایه های شب پیر !
خسته ام از این همه مرثیه خون نا امید !
از کلاغی که تو هیچ قصه ای ، خونه اش نرسید!
منو سحر خنده هات کن ! شب و گم کن تو چشات !
بذار آروم بگیرم تو نقره ریز خنده هات !
"یغما گلرویی"