صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1391616
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

اول خدا

 

گم شدن را دوست دارم

 

کاش...!

 

زودتر پیدایت کرده بودم!

 

                                                " جلیل صفربیگی "

دسته ها : دو سه خطی ها
يکشنبه 31 5 1389

 

اول خدا

 

نگاه می کنم از پشت مات شیشه تو را

نخواستم که بفهمی گلم همیشه تو را - 

چقدر دوست ... نه ! اما نمی شود اصلاً

چطور با کلماتی چنین کلیشه تو را ... 

مرا جوانه زدی ، ریشه کرده ای ، وقتی

تمام من شده ای : برگ ، ساقه ، ریشه ... تو را - 

چطور می شود از هم جدا کنم آخر ؟

چطور خاطره های روان پریش تو را ... 

تو را تلاش کنم تا رها کنم از ذهن ؟

خدای من ! چه کنم ؟ نه ! ببین ، نمیشه تو را 

ببین نمیشه تو را ریخت توی این کلمات

چطور میشه ؟ بگو که چطور میشه تو را - 

اسیر این کلمات اطو کشیده کنم ؟!

چطور با کلماتی چنین کلیشه تو را ...

 

                                                                " فاطمه حق وردیان "

شنبه 30 5 1389

 

اول خدا

برای بدست آوردنت نمی جنگم !

به تکّدی قلبت هم نمی آیم !

دوستت دارم ،

فارغ از داشتنت ....

                                    "فریبا عرب نیا “

دسته ها : دو سه خطی ها
پنج شنبه 28 5 1389

 

اول خدا

 

تو چه ساده ای و من ، چه سخت

 

تو پرنده ای و من ، درخت.

 
آسمان همیشه مال توست

 
ابر، زیر بال توست


من ، ولی همیشه گیر کرده ام.


تو به موقع می رسی و من،


سال هاست دیر کرده ام.


***


خوش به حال تو که می پری!


راستی چرا


دوست قدیمی ات _ درخت را _


با خودت نمی بری؟


***


فکر می کنم 


توی آسمان


جا برای یک درخت هست.


هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را 


روی ما نبست.


یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار


یا مرا ببر


توی آسمان آبی ات بکار.


***


خواب دیده ام


دست های من

 
آشیانه ی تو می شود.


قطره قطره قلب کوچکم


آب و دانه ی تو می شود.


میوه ام:


سیب سرخ آفتاب.


برگ های تازه ام:


ورق ورق


نور ناب.


***


خواب دیده ام


شب، ستاره ها


از تمام شاخه های من


تاب می خورند.


ریشه های تشنه ام


توی حوض خانه خدا


آب می خورند.


***


من همیشه 


خواب دیده ام، ولی ...


راستی ، هیچ فکر کرده ای


یک درخت 


توی باغ آسمان


چقدر دیدنی ست!


ریشه های ما اگرچه گیر کرده است


میوه های آرزو، ولی

 

رسیدنی ست.

 

                                           " عرفان نظر آهاری "

 

 

دسته ها : شعر - عرفان خانم
چهارشنبه 27 5 1389

 

اول خدا

یک شاخه گل ، یک شعر ، یک لیوان چایی

 آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی

 از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم  

 حالا شدم یک مرد مالیخولیایی

 بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد

 رنگ روپوش بچه های ابتدایی

 یک روز من را می کشی با چشمهایت  

 دنیا پر است از این رمان های جنایی

 ای کاش می شد آخرش مال تو بودم

 مثل تمام فیلمهای سینمایی

 امسال هم تجدید چشمان تو هستم  

 می بینمت در امتحانات نهایی

می بینمت؟...اما نه! مدتهاست مانده است  

 یک شاخه گل ... یک شعر... یک لیوان چایی .

                                                                   " رضا عزیزی "

 

دوشنبه 25 5 1389

 

اول خدا

 

چه پشتـکار شگرفی . . .

هنوز در قفسم

هنوز هستم و از رو نمی‌رود نفسم

                                                    " لیلا صبوری زاده "

دسته ها : دو سه خطی ها
دوشنبه 25 5 1389

 

اول خدا

 

مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!

دور  هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی

خوب می دانی که در قلبم کسی جای تو را ...

بعد ِ تو دنیا برای من به قدر ارزنی ...

تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی

بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی

خسته ای از این همه طوفان پی در پی ولی

تو امید آخر عشقی ٬ نباید بشکنی !

گرمی دست تو غم را از دل من می برد

مثل یک آتش که می افتد به جان خرمنی

این همه مهر و محبت کار دستت می دهد

وای از آن روزی که دستت می رسد پیراهنی...

اِن یکادُ اَلذینَ ... چشم نامحرم به دور !

چشم این قوم و برادرهای شوم ِ ناتنی!

من نمی خواهم که هرشب یاد تو باشم ولی٬

تو مگر از خواب های خسته ام دل می کنی؟!

دوست داری بازهم "پروانه تر" از این شوی؟

که تمام لحظه هارا پیله دورت می تنی؟

فکر کن بود و نبود من چه فرقی می کند!؟

مثل من این روزها وقتی به فکر رفتنی

رد پایت را بگیر از کوچه های این غزل

گرچه تو تنها دلیل شاعری های منی...

 

                                       " رویا باقری "

يکشنبه 24 5 1389

 

 

اول خدا

 

امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.

شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.

امیر برگشت و دید هیچکس نیست .

شاهزاده گفت: تو عاشق نیستی ؛ عاشق به غیر نظر نمی کند.

 

دسته ها : حکایت
يکشنبه 24 5 1389

 اول خدا

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.

بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.

مرد خسته، و حیران بود. نجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"

دسته ها : حکایت
شنبه 23 5 1389

 

اول خدا

منافقان می خواهند خدا را فریب دهند ، حال آن که خدا آن ها را فریب

می دهد و چون به نماز برمی خیزند ، با اکراه و کاهلی برمی خیزندو

برای خودنمایی نماز می خوانند و در نماز ، جز اندکی ، خدا را یاد

نمی کنند.                                              " نساء/142"

خدایا !

تو آدمها را به کارهای خوب دعوت کرده ای ، کارهای خوبی که راه 

رسیدن به تو را آسان می کند . نماز ، روزه ، کمک به دیگران و خیلی

چیزهای دیگر.

اما هستند آدم هایی که کارهای خوب انجام می دهند ، ولی نه برای تو ،

نه برای این که به تو نزدیک تر شوند ، برای این که دیگران ببینند واز

آن ها تعریف کنند.

آن ها نمازهایشان را هم برای دیگران می خوانند ، روزه هایشان را هم

برای دیگران می گیرند.

آن ها هرکاری می کنند ، برای دیگران است . آن ها خیال می کنند 

می توانند تو را گول بزنند.

امروز که این آیه را خواندم ، کلی در دلم به آن ها خندیدم ، به آن ها که

فکر می کنند می توانند تو را فریب بدهند و خبرندارند که تو از همه چیز

باخبری و نمی دانند که خودشان فریب خورده اند .

اسم این کار ریاکاری و دورویی است . توهم از آدم های منافق و دورو

متنفری.

چقدر اشتباه می کنند آدم هایی که نظر دیگران از نظر تو برایشان مهم تر

است . البته پیش خودمان بماند ، من هم خیلی وقت ها کاری کرده ام که

فقط برای خوشامد مردم بوده ، نه برای تو .

می دانم این جور وقت ها ریا کرده ام.

روراستی و صداقت !

این چیزی است که تو از ما توقع داری.

خدایا !

ما را ببخش که این قدر برای چشم ها و حرف های دیگران زندگی می کنیم.

        " عرفان نظر آهاری "

 

شنبه 23 5 1389
X