اول خدا
خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
خدایا! کمک کن
که پروانه ی شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
تو چه ساده ای و من ، چه سخت
تو پرنده ای و من ، درخت.
آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توست
من ، ولی همیشه گیر کرده ام.
تو به موقع می رسی و من،
سال هاست دیر کرده ام.
***
خوش به حال تو که می پری!
راستی چرا
دوست قدیمی ات _ درخت را _
با خودت نمی بری؟
***
فکر می کنم
توی آسمان
جا برای یک درخت هست.
هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را
روی ما نبست.
یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار
یا مرا ببر
توی آسمان آبی ات بکار.
***
خواب دیده ام
دست های من
آشیانه ی تو می شود.
قطره قطره قلب کوچکم
آب و دانه ی تو می شود.
میوه ام:
سیب سرخ آفتاب.
برگ های تازه ام:
ورق ورق
نور ناب.
***
خواب دیده ام
شب، ستاره ها
از تمام شاخه های من
تاب می خورند.
ریشه های تشنه ام
توی حوض خانه خدا
آب می خورند.
***
من همیشه
خواب دیده ام، ولی ...
راستی ، هیچ فکر کرده ای
یک درخت
توی باغ آسمان
چقدر دیدنی ست!
ریشه های ما اگرچه گیر کرده است
میوه های آرزو، ولی
رسیدنی ست.
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
قلب تو کبوتر است
بال هایت از نسیم
قلب من سیاه و سخت
قلب ِ من شبیه ...
بگذریم !
دور قلب من کشیده اند
یک ردیف ِ سیم خاردار
پس تو احتیاط کن
جلو نیا ، برو کنار
توی این جهان ِ گُنده ، هیچ کس
با دلم رفیق نیست
فکر می کنی
چاره ی دلی که جوجه تیغی است ،
چیست ؟!
مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی ِ دلم
نیش می زند به روح ِ نازکم
تیغ های تیز ِ مشکلم
راستی تو جوجه تیغی ِ دل ِ مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟
باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود ...
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
اول خدا
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
وهی آگهی دادم این جا و آن جا
وهر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
وهی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد!
دلم قفل بود ، کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت : چرا این اتاق ، پر از دود و آه است ؟!
یکی گفت : چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت : چرا نور این جا کم است ؟
و آن دیگری گفت :
وانگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم :
خدایا تو قلب مرامی خری؟
و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود ، بست !
ومن روی آن در نوشتم :
ببخشید دیگر برای شما جا نداریم!
از این پس به جز او ، کسی را نداریم.
"عرفان نظر آهاری"
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال میکند
هی با شماره های غلط
زنگ می زند آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم حال می کند
*
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا برنداشتی؟
*
یادش بخیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های کوچک ذهنم را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد
*
اما
با من تماس بگیر خدا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار
"عرفان نظر آهاری"
"به نام حضرت دوست"
شیطان
اندازه ی یک حبه قند است.
گاهی می افتد توی فنجان دل ما
حل میشود آرام آرام
بی انکه ما اصلا بفهمیم
و روحمان سر میکشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهر آگین دیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه ی تن
می چرخد و می گردد و می ماند آن جا
او می شود من
طعم دهانم تلخ تلخ است
انگار سعی قطره قطره
رفته میان تار و پودم
این لکه ها چیست؟
بر روح سر تا کبودم!
ای وای ! پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من رازو نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کی می رود این درد و کی درمان می آید؟
شب بود اما
صبح آمده این دور و برها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها
لطفت برایم نسخه پیچید :
یک شیشه شربت ، آسمان
یک قرص خورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشیم
معجونی از نور و دعا باید بنوشیم.
"عرفان نظر آهاری "