اول خدا
باز باران!
نه نگو یید با ترانه!
می سرایم این ترانه جور دیگر:
باز باران بی ترانه
دانه دانه
میخورد بر بام خانه
یادم آید روز باران....:
پا به پای بغض سنگین
تلخ و غمگین
دل شکسته
اشک ریزان
عاشقی سر خورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان.
می شنیدم از دل خود
این نوای کودکانه
پر بهانه
زود بر گردی به خانه.
یادت آید؟
هستی ِ من!
آن دل تو جار میزد
این ترانه
باز باران،
باز می گردم به خانه...
" ؟ "
به نام هستی بخش
می دوم خیس توی خیابان
می سپارم خودم را به باران
می زنم خسته از شهر بیرون
گامی آهسته ، گامی شتابان
مقصدم را نمی دانم امشب
دیگر اما مهم نیست چندان !
پشت سر هو...هوی...زوزه ی باد
پیش رویم صفی از چناران
پا به پای غمت می سرایم
دفتری نغمه های پریشان
رفتی اما نگاهم به راهت
سوسویی می زند سخت لرزان
این غزلواره تقدیم چشمت
یادگار شبی زیر باران.
"محمد حسین انصاری نژاد"