صفحه ها
دسته
....
يادياران قديمي نرود از دل تنگ...
سایت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1428470
تعداد نوشته ها : 878
تعداد نظرات : 1097

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

اول خدا

 

 آنقدر دلگیرم من از تو حد ندارد

باید فراموشت کنم ، شاید ندارد

بگذار من هق هق،شما لبخند ، بد نیست !

پشت مسافر گریه ؟ نه ! آمد ندارد

من را به گور خاطرات کهنه بسپار

این مرده دیگر فرصت « اشهد » ندارد

سنگ است،مغروراست،کج فهم است،تلخ است

بی « تو » ببین این جمله ها مُسند ندارد

دیگر خدا حافظ دوای درد ما نیست

باید فراموشت کنم ، شاید ندارد

                                                                                        " آرزو بان پرور "

پنج شنبه 22 11 1388

 

اول خدا

 

از وقتی که دوستم مرا ترک کرده است

    کاری ندارم به جز راه رفتن ...

 

    راه می روم

 

    فراموش کنم

 

    راه می روم

 

    می گریزم !

 

    دور می شوم

 

           

     دوستم دیگر بر نمی گردد

 

     اما من حالا  

  

     دونده ی دوی استقامت شده ام....

 

 

 

                                               "فاطمه انتظار"

 

 

دسته ها : دو سه خطی ها
پنج شنبه 22 11 1388

 

اول خدا

 

شخصی نزد استاد آمد و از او پرسید :

" اگر خداوند ، آن بالا در آسمان است ، پس چرا همیشه هنگام نماز

 خواندن به طرف زمین خم می شوید؟".

استاد لبخندی زد و گفت :

" بله خداوند در آسمان است ، اما پاهایش کجا هستند ؟

 - روی زمین !

پس  وقتی که به طرف زمین خم  می شوی ، در مقابل پاهای او تعظیم

می کنی".                    " خورشیدی برای زندگی "

 

 

دسته ها : حکایت
پنج شنبه 22 11 1388

 

 

اول خدا

 

الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله

خلق بیدار شدند ، همه آماده ی جنگ

سینه ها مثل سپر، جلوی تیر و تفنگ

 

الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله

همه آماده ی رزم ، بی هراس از غم نان

نقش بست روی زمین ، خون هر پیر و جوان

 

روز قیام است و جهاد، کشتن دیو بدنهاد

رسالت محمد"ص"است ، برتو جهاد از تو معاد

 

کفر ابلیس زمان ، گشت ویران و خراب

آرزوهای محال ، همه شد نقش بر آب

 

الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله

کسب آزادی و حق ، شدقیام زن و مرد

نه مسلسل نه تفنگ ، چاره ی کار نکرد

 

رزم پیروزی خلق ، عزم چون آهن ماست

دین خون شهدا ، همه بر گردن ماست

الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله

                               " مسعود هوشمند"

 

دسته ها : شعر
پنج شنبه 22 11 1388

 

 

اول خدا

 

یک لحظه حتی چشم از من بر نداری

من با نگاهت زنده ام باور نداری؟

 

باور نداری پلکی از من چشم بردار

آن وقت می بینی مرا دیگر نداری

 

این غم که لبخند تو را با خود ندارم

سخت است آری سخت تر از هر نداری

 

پروانه ات بودم ولی از من پس از این

چیزی به جز یک مشت خاکستر نداری

 

با هر قدم پا می گذاری بر دل من

قربان لطفت پای خود را برنداری!

 

                                                  "سید محمد جواد شرافت"

 

چهارشنبه 21 11 1388

 

 

اول خدا

 

شخصی برای نواب صفوی نوشته بود: بیماری روحی دارم چه کنم؟

او در پاسخ گفت : گل درخت سخاوت و مغز حبه ی صبرو برگ

فروتنی را به ظرف یقین بریز وبا وزنه ی حلم آن ها را بکوب و با هم

مخلوط کن و سپس آن را با آب خوف از خدا خمیر نما و با جوهرامید

رنگ بزن ودر دیگ عدالت بجوشان ، سپس آن را در جام رضا و توکل

 صاف کن و داروی امانت و صداقت را با آن مخلوط کن و از شکر

دوستی  آل محمد"ص" و شیعیان ایشان به مقدار کافی به آن بریز و

چاشنی تقوا و پرهیزگاری را به آن اضافه  کن و هر روز با ذکر خدا

در پیاله ی توبه قدری بنوش تا بهبودی حاصل شود!

                                                     " رهگذر"

 

دسته ها : ادبیات
چهارشنبه 21 11 1388

 

 

اول خدا

 

 

 آن خاطرات من که تو را زنده می کند

با لحظه های بی‌کس وکارم چه می کند ؟

 

گاهی به روی یاد تو لبخند می زند

گاهی تمام فاصله را گریه می کند

 

یا در گذشته غوطه وراست از فراق تو

یا یک نگاه مرده به آینده می کند

 

ای‌کاش‌های من همه رنگ شکایت است

کوتاهی ام مرا ز تو شرمنده می کند

 

گفتی گذشت و رفت فراموش می کنی

اما مرا خیال تو آواره می کند

 

من هرچه می کشم ز جدایی عزیز من

بی رحمی تو با من بیچاره می کند

 

ای بی وفای من تو که از من بریده ای

مشتی غزل خزان مرا تازه می کند

 

 

گاهی که بی بهانه دلم تنگ می شود

از سرنوشت بی سر وته شکوه می کند

 

وان شعر ها که بوی تو را می پراکند

از ترس خاطرت همه را پاره می کند

 

واز نو دوباره قافیه پرداز دوری ات

حسی برای شعر من آماده می کند

 

تو رفته ای قبول من اینجا چه می کنم

هرجا که می روم غمت آنجا چه می کند

                                                      "نادری"   

چهارشنبه 21 11 1388

 

اول خدا

 

زندگی دارد عکس می‌چرخد

و تو را

دورتر و دورتر می‌کند.

کاش زبان چرخ‌دنده‌ها را می‌دانستم!

                                                                                "رضاکاظمی"

 

دسته ها : دو سه خطی ها
سه شنبه 20 11 1388

 

 

اول خدا

هنگامی که موسی"ع" عهد خدمت خود را به پایان رساند و با خانواده ی

 خود از حضور شعیب رو به دیار خویش کرد، آتشی از جانب طور دید،

 به خانواده ی خود گفت :" شما در این جا درنگ کنید که من آتشی از

 دور دیدم می روم تا شاید از آن خبری بیاورم یا برای گرم شدن شما

شعله ای برگیرم.

همین که موسی"ع" به آتش نزدیک شد ، از جانب وادی ایمن ، در آن

سرزمین مبارک ، از میان یک درخت ندایی رسید که : " ای موسی !

منم خدای یکتا ، پروردگار جهانیان ".        قصص /30-29

 

تو خوبی و حرف زدن با تو خوب است. چقدر با تو حرف زدن را

 دوست دارم.اما این رسمش نیست ، این که فقط من حرف بزنم.

نمی دانی چقدر دلم می خواست تو هم به من چیزی بگویی.

ببین من چقدر پرچانه ام ، ببین چقدردرد دل دارم. دلم لک زده برای این

که یک روز، یک کلمه ، فقط یک کلمه جوابم را بدهی.

بعضی وقت ها اصلاً نا امید می شوم و می گویم : " این دوستی چه فایده

 ای دارد. این دوستی خیلی یک طرفه است ، اما...".

خوش به حال حضرت موسی"ع" چون تو با او حرف زده ای.چقدر من

این سوره ی "قصص"را دوست دارم.چقدر داستان حضرت موسی "ع"

 را دوست دارم.چقدر من این درخت نورانی را دوست دارم.

درختی که می گفت : " منم خدای یکتا ! پروردگار جهانیان".

و آن وقت خدا معجزه های موسی "ع" را به خود موسی "ع" نشان داد.

به موسی "ع" حسودی ام می شود ، به موسی"ع" که هم صحبت تو شد.

خدایا ! کاشکی با من حرف می زدی.

                                         " عرفان نظر آهاری"

 

سه شنبه 20 11 1388

 

اول خدا

 

رفتی ولی کجا ؟! که به دل جا گرفته ای

           دل جای توست ، گرچه دل از ما گرفته ای

 

                           دلتنگتم   آنیما

 

دسته ها : ماه درمحاق !
سه شنبه 20 11 1388

 

اول خدا

 

یکی از دانشمندان به نام امام محمد که امور خود را در منتهای فقر

 می گذراند، روزی نزد فقاعی" آبجو فروش"آمد و گفت :

" اگر مرا یک شربت از فقاع بدهی ، تو را دو مسئله می آموزم.

فقاعی گفت "من مسئله را می خواهم چه کنم ؟از پی کار خود رو.

 

قیمت در گرانمایه چه دانند عوام

                             حافظا گوهر یک دانه مده جز به خواص

 

پس از مدتی اتفاقاً مرد فقاعی روزی قسم یاد کرد که اگربه دختر خود

هرچه در دنیاست جهیزیه ندهد زنش  سه طلاقه باشد!

در این باب به علماء رجوع کرد که من چنان عهدی کرده ام ، همه گفتند

گناهی را مرتکب شده ای.

بالاخره نزد امام محمد آمد و مسئله ی خود را با وی در میان نهاد.

امام محمد گفت : به یاد داری که از تو یک شربت خواستم ، ندادی؟

حالا این مسئله را به تو می آموزم و در مقابل هزار دینار می گیرم.

آن مرد هزار دینار به وی داد.

امام محمد گفت : اگر به دخترت قرآن بدهی ، قسم تو صحیح است و به

آن عمل کرده ای.

آن مرد پاسخ او را به تمام علمای بزرگ عرضه داشت . علماء همگی

پاسخ او را پسندیدند و گفتند :پاسخی بهتر از این نمی توان گفت ، زیرا

قرآن مقابل دنیا و ما فیها ، بلکه زیادتر از آن است !

 

                                      "هزار و یک حکایت اخلاقی"

 

دسته ها : حکایت
دوشنبه 19 11 1388
X