اول خدا
افسوس که عشق بی محتوا شده
مثل متر سکی است که آدم نما شده
بی خود نگفته اند که شاعر شنیدنی ست
وقتی تمام حنجره ها بی صدا شده
آیا به نام عشق گدایی نکرده اند؟
آن قلب های بسته که با سکه وا شده
آنجاکه حرف الفبای عاشقی
بازیچه ی کلاس هوس های ما شده
باور نمی کنم که به پا شوق عاشقی است
شاید که کفش های دلم تا به تا شده
" ؟ "
اول خدا
سال ها پیش ازین به من گفتی
که «مرا هیچ دوست می داری؟»
گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم
شاد و سرمست گفتمت «آری!»
باز دیروز جهد می کردی
که ز عهد قدیم یاد آرم.
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که «دگر دوستت نمی دارم!»
ذره های تنم فغان کردند
که، خدا را! دروغ می گوید
جز تو نامی ز کس نمی آرد
جز تو کامی ز کس نمی جوید.
تا گلویم رسید فریادی
کاین سخن در شمار باور نیست
جز تو، دانند عالمی که مرا
در دل و جان هوای دیگر نیست.
لیک خاموش ماندم و آرام:
ناله ها را شکسته در دل تنگ.
تا تپش های دل نهان ماند،
سینه ی خسته را فشرده به چنگ.
در نگاهم شکفته بود این راز
که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»
لیک تا پوشم از تو، دیده ی من
برگلِ رنگ رنگِ قالی بود.
«دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کَشد به بیماری!
زانکه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم... نمی داری...»
" فروغ فرخزاد "
اول خدا
در آسمان ستاره ای
آمد و بی صدا گذشت
تو آمدی به خاطرم .
دلخوشی آسمان
ستاره هایش
دلخوشی من
تو !
" ؟ "
اول خدا
...که چشم نیست...که باران...که آسمان...که بهار
...که می شود همه در یک نگاه او ، تکرار
...که آخر همه ی خنده هاش ، مهتاب است
...که ماه می شود و شعر و آفتابِ انار
...که شعر ؟ های چه گفتید ، حضرت شاعر !
کلام قاصرتان را چه جای جلوه ی یار
به چشم هاش قسم ، این که سخت تر شده است
از او سرودن و گفتن برای من هر بار...
از این که این همه حتی تجسمش هم نیست
دلش گرفته زمین ، آسمان شده بیمار...
شما که می شنوی ، بین ما قضاوت کن
غزل که چیده درون دو خنده ی تبدار ؟
قصیده دیده کسی در کتاب ابرویی ؟
به مثنوی - غزلِ گیسوان شُدید دچار ؟
شده که خاطره هایت بهشت باشد و بس ؟
همین که فکر کنی عاشقانه در دیوار...
کنار خانه ی او ، شاخه پیچکی باشد
به شوق و شور همین لحظه ، دل همیشه دچار !
" دچار یعنی : عاشق ! " دچار باید بود
دچار یعنی : قلبی که می شود سرشار !
به قول شاعر شیراز ، خنده ای کن و باز
" کنون که ماه تمامی ، نظر دریغ مدار "
تو ماه...ماه شب چهارده ، تو ماه منی
از این غریبه به قدر قمر ، دریغ مدار
پناه می برم از خود به تو که ماه منی
اَعوذُ مِن ظُلماتی به مَظهَرالانوار
" امیر مرزبان "
اول خدا
اگر در آیی ، در باز است . و اگر نیایی ، خدای بی نیاز است.
" خواجه عبدالله انصاری "
اول خدا
اول خدا
تا کی رم آهو ها را در چشمت ببینم و
آه بکشم؟
عشق جرأت می خواهد عزیزم
می روم پلنگی دست و پا کنم
" جلیل صفر بیگی "
اول خدا
کامپیوتر مؤنث است یا مذکر ؟
اول خدا
هرچه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
از دل ما نرود مهر و وفا ، بدتر شد
مثلاً خواستم این بار ، موقر باشم
و به جای تو ، بگویم که: شما بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو ، وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
خواستم پاک کنم عشق تو را بدتر شد !
" ؟ "
اول خدا
در چشم ترم ، شکوفه ی احساس است
هرچکه ی اشک تکه ای الماس است
بیهوده ملامتم مکن ای زاهد!
من معتقدم که : عشق حق الناس است !
" راهله معماریان "
اول خدا
تکرا رنام توست تپش های قلب من
باتو نمانده فاصله ای تا رها شدن
دل می کنم به شوق تو از هر چه هست ونیست
تنها اگر اشاره کند چشم تو به من
از آسمان ستاره برایت می آورم
می دوزم از شکوفه برای تو پیرهن
باتو فقط به" لهجه ی گل"حرف می زنم
بانوی قصه های اساطیری و کهن !
عاشق شدن به میمنت چشم های تو
زنده شدن به معجزه ی" دوست داشتن"
زیبای من ! چگونه فراموش می شوی ؟
تکرار نام توست تپش های قلب من.
"سید جعفر عزیزی”