اول خدا
اول خدا
کامپیوتر مؤنث است یا مذکر ؟
اول خدا
روزی " الکساندر دوما " نویسنده ی معروف فرانسوی در انگلستان
وارد رستورانی شد و از پیشخدمت ، خوراک قارچ خواست.
ولی هر کار کرد ، پیشخدمت نفهمید تا سرانجام مجبور شد عکس یک
قارچ را روی کاغذ برای او بکشد.
پیشخدمت بعد از چند دقیقه برای او یک چتر آورد!
" نیش و نوش "
اول خدا
شخص وراجی ارسطو راگیر آورده بود وبه قدری حرف زد که اورا
خسته کرد وبالاخره در ضمن صحبت های خود گفت:
آیا از این تفصیلاتی که عرض می کنم هیچ تعجب وحیرت نمی کنید؟
"ارسطو"گفت:خیر! تعجب وحیرت از خودم است که چرا باوجود آن
که دوپا برای فرار دارم،دو گوش خود را به شنیدن اقوال شما،خسته
می کنم!
" نیش ونوش خلیل محمد زاده"
اول خدا
یکی از حروف چین های چاپخانه به " گاندولین "روزنامه نویس نکته سنج
ایتالیایی مراجعه کرد و گفت که هوس کرده شبی با خانواده اش به اپرا
برود ، اما پول خرید بلیط را ندارد.
" گاندولین" به او گفت : بسیارخوب امشب به اپرا بیایید خودم در آنجا
خواهم بود.
ضمناً " گاندولین "می دانست که مدیر اپرا مرد بسیار خسیسی است ،
خواست که به این وسیله یک شوخی هم با او کرده باشد.
شب به اتفاق مدیر ، کنار در ورودی ایستاده بود که سر و کله ی
حروف چین پیدا شد.
" گاندولین " اشاره ای به مدیر کرد و گفت :
- مطبوعاتی است.
حروف چین وارد شد و پشت سر او بچه های قد و نیم قدش به ردیف وارد
سالن شدند.در اثنایی که مدیر وحشت زده این همه تماشاچی بی بلیط را
نگاه می کرد ،" گاندولین " با لحن ملایمی گفت :
- این ها هم آثار چاپی هستند!
" نیش و نوش "
اول خدا
شاعری سالخورده ، یکی از ملک زادگان گرجستان را به اسم
" آدم میرزا "مدح کرد ولی به شاعر صله ای داده نشد. قطعه ی دیگری
گفت ، باز هم موثر واقع نشد!
روزی در مجلسی در عالم چرت بود ، ناگاه سر برداشته به میرزا خطاب
کرده ، می گوید :
- خدا شاه جنت مکان " شاه عباس " ماضی را بیامرزد ، اگر شما را
" آدم " نام نمی نهاد ، کسی چه می دانست که شما آدمید ؟!
میرزا می خندد و او را صله می بخشد و آدمیت ظاهر می گرداند !
" نیش و نوش "
اول خدا
" مارک تواین"طنز و زخم زبانش موروثی بود.تا هفت سالگی کودکی
بسیار ضعیف و همیشه بیمار بود.مادرش برای او رنج بسیار کشید.سالها
بعد ، مارک که مرد جا افتاده ای شده بود از مادرش پرسید :
- راستی مادر ! حتما تو به خاطر من خیلی عذاب کشیدی ؟
- آره پسرم ! خیلی !
- می ترسیدی که من زنده نمانم ؟
- نه... پسرم ! می ترسیدم که زنده بمانی !
" نیش و نوش "
اول خدا
نقل کنند که شخصی به ادیبی نوشت :
- در آن بادیه که شما هستید خران خوب می باشد ، برای من خری
بفرست راهدان ، آداب شناس ، خوش بست و بند مسیح پسند ،با شعور،
پیوسته با طرب ، روان همچون اندیشه ی عالمان ، دوان همچون ذهن
خردمندان ، عاقل ، دانا ، قانع ، توانا ، درازگوشی تیز هوش ، کم فضول
خاموش ، با دیگر صفات از امثال این !
او نیز در جواب نوشت :
آن اوصاف که تو تعیین کردی ، جز در قاضی مصر نمی یابم ، صبر کن
شاید او به خر مسخ شود ، وی را خریده برای تو بفرستم !
" نیش و نوش خلیل محمد زاده "
به نام خدا
یکی از دوستان " برنارد شاو " از خط او ایراد می گرفت و می گفت :
- خط شما هم مثل خط " موریس "نقاد معروف تئاتر ، خوانا نیست .
" شاو " جواب داد :
- بله ، فقط یک اختلاف در میان است و آن ، این است که آن چه
" موریس " می نویسد ، حتی زمانی هم که چاپ می شود ، قابل خواندن
نیست ، ولی خط مرا پس از چاپ ، همه می خوانند !
" نیش و نوش خلیل محمد زاده "
به نام خدا
نویسنده ی جوانی کتاب رمان خود را به " برنارد شاو "داد وتمنا کرد
که وی نظر خود را بگوید.
چندی بعد " شاو " به جوان گفت : کتاب شما را خواندم ، به حق که از
نظر طبی بسیار سودمند است!
جوان توضیح بیشتری خواست.
" شاو " گفت :برای این که هیچ دارویی مثل این کتاب ، خواب آور نیست!
" نیش و نوش خلیل زاده
"