اول خدا
منافقان می خواهند خدا را فریب دهند ، حال آن که خدا آن ها را فریب
می دهد و چون به نماز برمی خیزند ، با اکراه و کاهلی برمی خیزندو
برای خودنمایی نماز می خوانند و در نماز ، جز اندکی ، خدا را یاد
نمی کنند. " نساء/142"
خدایا !
تو آدمها را به کارهای خوب دعوت کرده ای ، کارهای خوبی که راه
رسیدن به تو را آسان می کند . نماز ، روزه ، کمک به دیگران و خیلی
چیزهای دیگر.
اما هستند آدم هایی که کارهای خوب انجام می دهند ، ولی نه برای تو ،
نه برای این که به تو نزدیک تر شوند ، برای این که دیگران ببینند واز
آن ها تعریف کنند.
آن ها نمازهایشان را هم برای دیگران می خوانند ، روزه هایشان را هم
برای دیگران می گیرند.
آن ها هرکاری می کنند ، برای دیگران است . آن ها خیال می کنند
می توانند تو را گول بزنند.
امروز که این آیه را خواندم ، کلی در دلم به آن ها خندیدم ، به آن ها که
فکر می کنند می توانند تو را فریب بدهند و خبرندارند که تو از همه چیز
باخبری و نمی دانند که خودشان فریب خورده اند .
اسم این کار ریاکاری و دورویی است . توهم از آدم های منافق و دورو
متنفری.
چقدر اشتباه می کنند آدم هایی که نظر دیگران از نظر تو برایشان مهم تر
است . البته پیش خودمان بماند ، من هم خیلی وقت ها کاری کرده ام که
فقط برای خوشامد مردم بوده ، نه برای تو .
می دانم این جور وقت ها ریا کرده ام.
روراستی و صداقت !
این چیزی است که تو از ما توقع داری.
خدایا !
ما را ببخش که این قدر برای چشم ها و حرف های دیگران زندگی می کنیم.
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
اين روزها ...
واژه ي صبرم
چقدر بي تاب است
از تو كاش باران
خبري مي آورد
" پرويز صادقي "
اول خدا
جورج گفت « خدا کوتاه قده و چاق»
نیک گفت «نه بلنده و لاغر»
لن گفت «ریش داره سفید و بلند»
جان گفت «نه خیر صورتش رو اصلاح کرده»
ویل گفت «سیاهه» باب گفت «سفیده»
رودنا گفت «زنه»
من لبخندی زدم اما اصلاْ نگفتم که
خدا برام عکس امضاء شده اش رو فرستاده ...
" شل سیلور استاین / ترجمه از : احمد پوری "
اول خدا
بهخاطر بیتوجهیات از تو متشکرم!
چون به من یاد دادی به خودم توجه کنم و اعتمادبهنفسم را بالا ببرم.
بهخاطر بیعلاقگیات از تو متشکرم!
چون به من یاد دادی علایقم را بشناسم و آنها را بارور کنم.
بهخاطر بیتفاوتیات از تو متشکرم!
چون به من یاد دادی ارزش سخنانم را بدانم، علم خود را افزون و سخنانم را پربارتر کنم.
بهخاطر منفیبافیها و ایرادهایت از تو متشکرم!
چون به من یاد دادی انرژیهای مثبتم را افزایش دهم و زیباییها را ببینم.
بهخاطر بدیهایت از تو متشکرم!
چون به من یاد دادی خوبیهای دیگران را ببینم و تا میتوانم، خوبی کنم.
بهخاطر گلهها و شکایتهایت از تو متشکرم!
چون به من یاد دادی تا زندهام، زندگی کنم.
منبع :مجله ی شادکامی و موفقیت
اول خدا
خارپشت
نامی ست که دوستانم بر من گذاشته اند
باهزاران چاقو در پشتم...
" رضا مرتضوی "
اول خدا
دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی
این بی قراری مزمن دامن گیر
این مرگ نمای بی پایان نفس گیر
دایه ی مهربان تر از مادر شده
آغوش گشوده بلعیده مرا
درست از ساعتی که رفتی
نخواهمش
کی را باید ببینم ؟!
" مهدیه لطیفی "
اول خدا
احساس می کنم که تو را مثل دیگران...
از دست می دهم و خدا مثل دیگران...
تنها نگاه می کند و دم نمی زند
در ازدحام گنگ صدا مثل دیگران
من مانده ام و تو انگار رفته ای
با انتظار ثانیه ها مثل دیگران
گفتی که فرق می کند این ماجرا بگو
در انتهای قصه چرا مثل دیگران
باید دوباره دورترین نقطه ها شویم
از ذره های عشق جدا مثل دیگران
" شیدا کریمی"
اول خدا
پس در نیکی کردن بر یکدیگر سبقت بگیرید.
بقره /148
خدایا !
گاهی وقت ها فکر می کنم زندگی شبیه یک میدان مسابقه است . یک میدان
مسابقه که همه دارند در آن می دوند . همه می خواهند از هم جلو بزنند ، همه
می خواهند برنده بشوند و همه دوست دارند اول باشند.
بعضی ها برای برنده شدن تقلب می کنند ، جرزنی می کنند و هزار جور کلک می زنند.
برای همین گاهی زندگی تبدیل می شود به مسابقه ای خطرناک ! مسابقه ای که
خیلی ها در آن زخمی می شوند.
اما چقدر خنده دار می شود ، شاید هم چقدر گریه دار ، اگر آخر مسابقه بفهمیم که
تمام مسیر را اشتباهی دویده ایم . آن وقت است که همه بازنده می شویم.
اما خدایا !
تو خودت هم آدم ها را به مسابقه دعوت می کنی . البته مسابقه ی خوبی ها .
آدم های خوب هم با هم مسابقه می دهند . توی کارهای خوب از هم جلو می زنند و
کسی که بیشتر خوبی می کند ، به خدا بیشتر نزدیک می شود .
چه مسابقه ی قشنگی است دویدن برای نزدیک تر شدن به تو !
خدایا !
چقدر دلم می خواهد من هم در این مسابقه شرکت کنم ، مسابقه ای برای رسیدن به تو .
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
جان رفته ولی زخم جفایت نرود
تاثیر طلسم چشم هایت نرود
فرشی زدل شکسته انداخته ام
آهسته بیا شیشه به پایت نرود
" میلاد عرفان پور "
اول خدا
دوش با رفیقی موافق از برای امری نه در خور گفت عازم دیگر سوی شهر گشتیم,بی مرکب.
در میانه ی راه با منظره ای غریب از حیث سیرت ومکرر از حیث صورت برخوردیم.
نفوس فراوان چونان حصاری نفوذ ناپذیر برگرد آنچه ما را دیدن آن محال بود حلقه زده
چنان که مرا یاد آور سکانس هایی از فیلم گلادیاتور بود.
به حیلت فراوان از حصار عبور کرده و دید آنچه نتوانست دید.
دو تن از دلاوران هم شهری که مراکبشان سهوا با یکدیگر برخورد کرده بود هر یک شمشیر
خصم از نیام کشیده وبه سبک همان گلادیاتورهای سلحشور به رزمی خونبار مشغول.
صحنه را تاب نیاورده و به میانه جهیدیم,بی سپر.
با یاری جستن از ایزد منان و با جهد فراوان و به لطف حقه های آموخته از دوستان
نبرد را آتش بسی موقت داده و با هر یک مجزا پای میز مذاکره که نتوان گفت
پای جدول کنار خیابان به مذاکره نشستیم.
حقیر با یکی از دلاوران و رفیق موافق با آن دیگر.
به تحقیق به نظاره مراکب ایشان نشستم و خدای عزوجل را به شهادت میگیرم که
اثری از خسران در آنها یافته نشد.
دلاوران را به لابه فراوان نزد هم آورده و هردو را به دیدن مراکب دعوت کردیم.
آن دو عزیز بعد از بررسی فراوان بر ادعای بنده صحت نهادند و از این که بی دلیل
به ستیز خواسته بودند پشیمان.
در گامی مانده به عهدنامه ی صلح بودیم که ناگاه جاهلی خرمگس وار به میان آمد و
از یافتن کجی در سپر مرکب یکی از دلاوران خبر داد و اینکه حق به حقدار رسیدن باید است.
در دل ورا نفرینی کردم که دیدن دیگر طلوعش محال باشد.
پس از لختی دو دلاور مجدد(اما این بار با دلیل)به رزم نشستند.
خدای را سپاس از برای وجود این برادران قوای کنترله که بعد از ساعت و اندی
کشمکش خود را رسانده و غائله را ختم دادند.
" محمد سپهری "
اول خدا
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را
بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را
خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را
ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را
نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را
یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را
حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را
تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را ...
" علیرضا بدیع "