به نام خدا
ناگاه عشق ، عشق نه ، چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما ، مهیب تر
چیزی غریب مثل نگاه کبوتران
یا مثل چشم های تو حتی غریب تر
تقسیم شد نگاه تو و بی نصیب ماند
چشمی که نیست چشمی از او بی نصیب تر
رفتم میان باغ اساطیری گناه
در جستجوی میوه ای از سیب ، سیب تر
تنها همین ، همین که بگویم نیافتم
از چشم های روشن تو دل فریب تر
با دست های سوخته ام باز آمدم
عاشق تر و حریص تر و ناشکیب تر
اینک منم غریق تماشای لحظه ها
با چشمی از کبوتر و باران ، نجیب تر
"محمود سنجری"
یا حی یا قیوم
دوست خوبم سلام
در این زمانه ی حیرت ، که فصل ساکت ماست
توان حوصله را اعتبار ، یعنی تو
یا ابا صالح "عج" مددی مولا
غروب عمر شب انتظار نزدیک است
طلوع شرقی آن تکسوار نزدیک است
دلم قرار نمی گیرد از تلاطم عشق
مگو " برای چه " وقت قرار نزدیک است
اگر در کف دیوارها گل و لاله است
عجیب نیست که دیدار یار نزدیک است
بیا که خانه تکانی کنیم دلها را
از انجماد کسالت ، بهار نزدیک است
" سهیل محمودی "
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم
اول خدا
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری، باری
برو آن جا که تو را منتظرند .
قاصدک !
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید :
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب.
قاصدک !
هان ! ولی...آخر...ای وای...
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام آی ! کجا رفتی ؟ آی...
راستی آیا خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جایی ؟
در اجاقی - طمع شعله نمی بندم - خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک !
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.
" زنده یاد مهدی اخوان ثالث"
به نام خدا
تو مهربان من !
سکوت را پر از ترانه کن.
که تا سکوت می کنی
من ابتدای فصل انجماد می شوم.
"انوش خلیلی"
به نام خدا
رشید بن زبیر مصری یکی از قضات با علم و دانش بود که در قرن ششم
زندگی می کرد.
او قدی کوتاه ، رنگی تیره ، لب هایی درشت و بینی پهنی داشت
وبسیارزشت و کریه منظر بود.
او یک روز از خانه خارج شد و دیر به منزل باز گشت.
رفقا علت تاخیر راپرسیدند:
او علت را نمی گفت . اصرار کردند ، سرانجام گفت :
امروز از فلان محل عبور می کردم . با زنی زیبا برخورد کردم.
او با چشم علاقه به من نگاه کرد ومن از خوشحالی ، خودم را فراموش کردم.
با گوشه ی چشم اشاره کرد ، دنبال او راه افتادم .
کوچه هایی را یکی پس از دیگری پیمودم تا به منزلی رسیدم.
در را گشود ،داخل شد و به من نیز اشاره کرد، وارد شدم.
نقاب از صورت چون ماه خود گرفت.سپس دست ها را به هم زد و کسی را
نام برد ، دخترکی بسیار زیبا از طبقه ی بالای عمارت به صحن خانه آمد.
زن به دختر بچه گفت :
اگر یک بار دیگر بستر خود را خیس کنی ، تو را به این قاضی می دهم تا بخورد !
سپس رو به من کرد و گفت :
امیدوارم که خداوند احسان خود را در بزرگواری قاضی از ما سلب نفرماید ،
عزت برقرار !
با شرمساری و حماقتی که از من صادر شد ، از خانه بیرون آمدم و از شدت
ناراحتی راه خانه را گم کردم و در کوچه ها سرگردان می گشتم و به همین
دلیل دیر آمدم!
"هزار ویک حکایت اخلاقی "
به نام خدا
کسی خواستم مثل من ، ایلیاتی
شبیه خودم پا برهنه ، دهاتی
تو آبی تر از آب های جهانی
برایم وجود تو باشد حیاتی
تو را احتمالا کمی دوست دارم
تویی اتفاق نفس های آتی
شکوفاترم کن بهار تبسم
مرا وارهان از حیات نباتی
"محمد علی رضازاده"
یا ارحم الراحمین
سلام دوست خوبم
ظلمت گرفته عالم ، یاس است و نامرادی
کو پیک صبح امید ، کی سر زند سپیده ؟
یا ابا صالح " عج"
تو در دنیای چشمانت هزاران کهکشان داری
و می آیی و همراهت بهار نور می آری
غزل باران احساس و دو بیتی های چشمانت
به دشت لحظه های انتظارم می شود جاری
تو خوب و صاف و ساده ، مهربان و پاک و نورانی
به باغ سینه هامان غنچه غنچه مهر می باری
تبسم می شوی بر روی لب ها می زنی لبخند
میان قلب ها گلبوته های عشق می کاری
تو می آیی ز سمت جاده های جلوه ی اعجاز
تو که معنای عشق و آیه های سبز ایثاری
تمام زندگی چشم انتظار رویشی زیبا !
تو می آیی و همراهت بهار نور می آری
" شیوا فرازمند "
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم
به نام خدا
دل تو رابطه با وسعت دریا دارد
حالتی سبزتر از جرات افرا دارد
زندگی صحنه ی سبزی است که هرصبح وغروب
پشت پرچین نگاه تو تماشا دارد
سعی کردم که به روحیه ی باران برسم
بین اندیشه ی ما فاصله ماوا دارد
گفته بودی که تو را فرض محال انگارم
مشکل این جاست که این فرضیه اما دارد !
خرده بر جرات بارانی ما می گیری
به خدا گریه ی ما نیز تماشا دارد
گر چه لبریز غم و زخم و جنونیم ای عشق !
مشکلی نیست بیا ! سینه ی ما جا دارد...!
"محمد علی رضا زاده"
به نام خدا
" حکیم ارسطالیس " در راهی می رفت . جوانی صاحب جمال پیش آمد ،
حکیم از او سئوالی کرد و وی جوابی ابلهانه داد.
حکیم گفت : خانه ی خوبی است ، ولی ساکنی فرومایه دارد !
"نیش ونوش خلیل محمد زاده"
یا قاضی الحاجات
دوست خوبم سلام
من بی تو زرد زرد زردم
ای کاش برگردی بهارم !
یا ابا صالح "عج"
هرشب صدای پای تو می آید از جایی
شاید تو با یک آسمان مهتاب می آیی
شاید ویا شاید و یا شاید و یا شاید...
من هستم و این احتمالات و شکیبایی
شب های من یلدایی و خاموش و دلگیرند
باید که برگردی تو ای روح اهورایی
تا با حضور گرم تو آتش بگیرد ، آه !
این انتظار مبهم و سرد مقوایی
مثل کلاغ کوچکی در دست پاییزم
می تر سم از اهریمن تشویش و تنهایی
هر شب صدای پای تو می آید از جایی
می میرم از دلواپسی ،پس کی تو می آیی ؟
"زهرا نوروزی "
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم
اول خدا
عشق يعني : نفس باغچه را فهميدن
مثل سهراب شدن ، زاغچه را فهميدن
عشق يعني : هوس سبز صنوبر در باغ
خلوت پاك و صميمانه ي يك كاج و كلاغ
عشق يعني : سفر ساده ي بلبل تا گل
درد و دل كردن يك قمري عاشق با گل
عشق يعني : گذر آبي قو در ساحل
اثر مرثيه ي زخمي دريا بر دل
عشق يعني :سخن از زخم شقايق گفتن
حرفي از جنس زمان با دل عاشق گفتن
عشق يعني : به موازات كبوتر بودن
ودر افسون گل سرخ شناور بودن
عشق يعني : همه در خواب و تو، در پس كوچه
صحبت كوكب و مهتاب و تو ، در پس كوچه !
" فائقه مختار شاهي "