اول خدا
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
غافل شدم و لحظه ی دیدار گذشت
دیدم به دو چشم خویشتن یار گذشت
دیگر به چه خوش کنم دلم را بی دوست
ای عشق بیا ! کار دل از کار گذشت
اول خدا
چقدر از تو نوشتن برایم آسان نیست
هنوز در دل این نطفه جرئت جان نیست
عزیز ! من غم دارم ، غمی که...می دانی ؟
غمم غم شادی نه ، غمم غم نان نیست
من آنقدر عاشق بوده ام که می دانم
سرم اگر چه پریشان ، دلم پشیمان نیست
تو سربزیری و محجوب ، پس چه می دانی ؟
نگاه های تو آن قدرها فراوان نیست
اگر تو باشی شاید ، وگرنه هیچ شبی
میان هر شب تقدیر من ، چراغان نیست
همین قدر می گویم که : دوستت دارم
عزیز از تو چرا ؟! از خدا که پنهان نیست
"ابراهیم اسماعیلی "
اول خدا
جاده یعنی : دوباره دیدارت
جاده یعنی : منم گرفتارت
جاده یعنی " رسیدن ازغربت
تکیه دادن کنار دیوارت
جاده یعنی : تمام شب غمگین
سر نهادن به جان تبدارت
گریه کردن و اشک باریدن
روی اندام چون سپیدارت
بی تو اما همیشه در رویا
محو چشمان خواب و بیدارت
جاده خطی است تا اقاقی ها
جاده سبز است مثل دیدارت
" هادی مهری خوانساری "
اول خدا
هنوزم عاشقت هستم
هنوزم دوستت دارم
نه...!
باید منطقی باشم !
نه...!
باید دست بردارم
" مهران سجودیان "
اول خدا
یکی از حروف چین های چاپخانه به " گاندولین "روزنامه نویس نکته سنج
ایتالیایی مراجعه کرد و گفت که هوس کرده شبی با خانواده اش به اپرا
برود ، اما پول خرید بلیط را ندارد.
" گاندولین" به او گفت : بسیارخوب امشب به اپرا بیایید خودم در آنجا
خواهم بود.
ضمناً " گاندولین "می دانست که مدیر اپرا مرد بسیار خسیسی است ،
خواست که به این وسیله یک شوخی هم با او کرده باشد.
شب به اتفاق مدیر ، کنار در ورودی ایستاده بود که سر و کله ی
حروف چین پیدا شد.
" گاندولین " اشاره ای به مدیر کرد و گفت :
- مطبوعاتی است.
حروف چین وارد شد و پشت سر او بچه های قد و نیم قدش به ردیف وارد
سالن شدند.در اثنایی که مدیر وحشت زده این همه تماشاچی بی بلیط را
نگاه می کرد ،" گاندولین " با لحن ملایمی گفت :
- این ها هم آثار چاپی هستند!
" نیش و نوش "
اول خدا
خورشید را می نگرم
و...
می گریم
و تو را
نادیده گریسته ام !
" مصطفی صابری"
اول خدا
چند سالی ست دل سوخته ارزان شده است
و فراوان تر از انسان ، غم انسان شده است
آدم از لطـــف فزاینـــده ی عـــلـم بشـــری
زیر مجموعه ای از گونه ی حیوان شده است
مار بر دوش چه بسیــار ولی صد افســـوس
کاوه عمریست در این شهر به زندان شده است
سنگ لیــلا به دل واله و شیــدا چه زنـم ؟
غم دلـــدادگی امروز غـــم نـــان شده است
دار در شهر نمانده ست ! کجـــایی منصـــور ؟
به خدا کوس اناالحق زدن آسان شده است
عشق فریــاد برآورده زلیخــا برگــرد ...
یوسف قصه ات ارزان و فراوان شده است
روزگاری من و معشوقه و یک کوچه تنگ
دیرگاهیست که آن کوچه اتوبان شده است
" سید محمد موسوی "
اول خدا
وخدا با موسی (بی واسطه )سخن گفت. نساء /164
من همه ی این هفته را هم به درخت موسی "ع" فکر کردم . به حرف های
موسی "ع" و حرف زدن با تو . من چقدر ساده نگاه می کنم که خیال
می کنم تو باید مثل آدم ها با همین کلمه ها جواب مرا بدهی. اما تو حرف
می زنی . تو واقعاً حرف می زنی و هزار راه برای حرف زدن با آدم ها
بلدی . بعضی وقت ها حرف هایت را از زبان دیگران به آدم می گویی ؛
بعضی وقت ها حرف هایت را توی کتاب ها می گذاری و خیلی وقت ها
هم با گوشه و کنایه و رمز و اشاره صحبت می کنی.
می دانم که تو از هر دری وارد می شوی تا با ما حرف بزنی ؛ اما چرا
ما بعضی حرف هایت را نمی فهمیم ؟
کلمه های تو ساده است . زبانت هم همین طور .معنی حرف هایت هم
واضح است ، اما... خدایا ! زبانت را به من هم یاد بده .
" عرفان نظر آهاری "
اول خدا
گم شو
فی امان الله
به خیالت ناسزا بود؟!
نه !
سزاتر از این حرفی نیست
در امان او
هر که گم شده است
رسیده است
و...
بی او
هر که رسیده است
سراب دیده است...
" ؟ "