یامن له القدره والکمال
دوست گلم سلام
هر وقت تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی
وخودش.....
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری؟
من جای پاسخ برنگاهت خیره می مانم!
تو در نگاه من، چه می خوانی،نمی دانم
اما به جای من،تو پاسخ می دهی:آری!
ما هر دو می دانیم
چشم وزبان، پنهان و پیدا ،راز گویانند
وآن ها که دل با یکدگر دارند
حرف ضمیر دوست را نا گفته می دانند،
ننوشته می خوانند
من"دوست دارم"را
پیوسته در چشم تو می خوانم
نا گفته، می دانم
من ، آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که: آیا "دوستم داری؟"
قلب من وچشم تو می گوید به من " آری !"
"فریدون مشیری"
یاذالجلال والاکرام
دوست خوبم سلام
تو آن خورشید رخشانی،که بر این آستان،هر روز
تمام آفرینش می گذارد سر به راه تو
یا ابا صالح"عج"
زمین از زخم انسان زخمی و مبهوت می ماند
زمان تا اطلاع ثانوی مسکوت می ماند
قطار روح هم از ریل خارج می شود بی تو
اسیر شیب تند عالم ناسوت می ماند
بشر از مرزهای لامکان رد می شود ، اما
دلش در عصر سنگ و آتش و ماموت می ماند
واین تنها دلیل زندگی توی پرانتز(عشق)
کماکان در هجوم خنجر و باروت می ماند
بدون نغمه ی داودی ات این چند روز عمر
به زخم چرکی پیشانی جالوت می ماند
وشیطان استکان روح را سر می کشد یک جا
وبر ته مانده ی تن تهمت تابوت می ماند
خودت آقا ! قضاوت کن ببین بی التفات تو
غزل در بند مشتی حرف نامربوط می ماند.
"عباس احمدی"
اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یا من له العزه والجمال
اگر چه بین من و تو،هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن ، بهانه بسیار است
بر آن سریم کز این قصه دست بر داریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است
کسی به جز خودم ای خوب من ! چه می داند
که از تو ، از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
تو از سلاله ی سوداگران کشمیری
که شال ناز تو را شاعری خریدار است
در آستانه ی رفتن در امتداد غروب
دعای من به تو تنها،خدا نگه دار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است.
"محمد سلمانی"
یاخیرالمحسنین
خواستم زندگی کنم راهم را بستند.
ستایش کردم ،گفتند: خرافات است.
عاشق شدم، گفتند: دروغ است.
گریستم ،گفتند: بهانه است.
خندیدم ،گفتند: دیوانه است.
دنیا را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم !
"دکتر علی شریعتی"
عشق و سد مثل همند : اگر بگذاری ترک کوچکی ایجاد شود که فقط
باریکه ی آبی از آن بگذرد ، اندک اندک تمام دیواره را فرو می ریزد.
و لحظه ای فرا می رسد که دیگر کسی نمی تواند جلو جریان آب را
بگیرد...
"پائولو کوئلیو"
هفت چیز انسان را از پای در می آورد وهلاک می سازد:
1-سیاست بدون شرف
2-لذت بدون وجدان
3-پول بدون کار
4-شناخت بدون ارزش ها
5-تجارت بدون اخلاق
6-دانش بدون انسانیت
7-عبادت بدون فداکاری.
"مهاتما گاندی"
"سخنان بزرگان، نوشته ی:فرزانه شیشه چی"
یارب العالمین
دوست خوبم سلام
عزم دیدارتو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید ، چیست فرمان شما؟
یا ابا صالح"عج"
تو را باید با کلامی سخته خواند
اگر چه عاشقانه
ای امید آسمانی زمین
تو از نسل اویی
که مرگ از شرم مرد
تا جان از شکاف فرقش به در برد
از سلاله ی اویی
که زمین اگر می لرزد
از خجلت آن لحظه است
که افتادن او را بر خویش دید
و برجا ماند
اگر چه عاشقانه باشد
تو را باید با کلامی سخته خواند
با سنگ غزلی بی مقطع
مثل خودت بی پایان.
" حمید رضا شکار سری"
اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یاخیرالمنزلین
نقل شده است:
"صائب"در ازای سرودن این بیت که برای"جعفرخان"به هندوستان
فرستاد،پنج هزار روپیه صله دریافت کرد:
دور دستان را به احسان یاد کردن همت است
ور نه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند
*********************
شاگرد"صائب"که"راقم" تخلص او بود،مصرع مهملی به نزد استاد خود
آورد وگفت:ثانی آن را بگویید.
-از شیشه ی بی می،می بی شیشه طلب کن
"صائب"بدیهتا گفت:
-حق را ز دل خالی از اندیشه طلب کن!
*********************
"صائب"زمانی که در هندوستان به سر می برد، از طرف راجه های
هندی خیلی مورد احترام قرار می گرفت واز این راه مال فراوانی به
دست می آورد،ولیکن از این دست می گرفت واز دست دیگر به مردم
بینوا می بخشید وبدین جهت همیشه دستش از مال دنیا تهی بود.
خودش می گوید:
می فشانم هرچه می گیرم چو ابر نوبهار
بر من احسان،برتمام خلق احسان کردن است
گویند روزی سائلی از او چیزی طلب کرد،صائب به قدری دستش خالی
بود که ناچار شد کفشهای خود رادرآورده به آن مرد ببخشد.مردسائل
همین که خواست حرفی بزند،"صائب"گفت:در هندوستان پا برهنه راه
رفتن معمول است،تو غصه ی مرانخور.
مرد گدا خندید و گفت: نمی خواستم از این بابت حرفی بزنم،خواستم
بگویم این کفش آنقدر پاره ومندرس است که ارزش فروش را ندارد.
"صائب"دید حق با اوست،گفت:بگذار کاری کنم که صدها روپیه ارزش
پیدا کند.فورا تخت گیوه را تمییز کرد و روی آن بیت زیر را نوشت:
بخیه ی کفشم اگر دندان نما شد،عیب نیست
خنده دارد کفش من برهرزه گردی های من!
گفت:حال بگیر ونزد فلان راجه ببر و به او بگو:خط "صائب تبریزی"
است اواز تو به قیمت گزافی می خرد.
می گویند:هنوز کفش مذکور در موزه ی خاندان آن راجه جزء اشیای
نفیس است!
"آسمان وریسمان خلیل محمد زاده"
یاخیرالرازقین
یا ابا صالح"عج"
کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز...
که پیش ازاین؟که هم اکنون؟که بعداز آن؟که هنوز؟
وبا چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟
سوال می کنم از تو: هنوز منتظری؟
توغنچه می کنی این بار هم دهان،که هنوز...
چه قدر دلخورم از این جهان بی موعود!
از این زمین که پیاپی...وآسمان که هنوز...
جهان سه نقطه ی پوچی است،خالی از نامت!
پر از" همیشه،همینطور"از"همانکه،هنوز"
همه پناه گرفتند در پی "هرگز"
وپشت"هیچ"نشستند از این گمان که "هنوز"
ولی تو "حتما"ی و اتفاق می افتی!
ولی تو "باید"ی ای حس ناگهان که هنوز...
در آستان جهان ایستاده چون خورشید!
همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز...
شکسته ساعت و تقویم ، پاره پاره شد.
به جستجوی کسی!آن سوی زمان، که هنوز...
" محمد سعید میرزایی"
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یاخیرالحاکمین
آب، آهنگ خودش را دارد
آسمان،رنگ خودش را دارد
رسمش این نیست،عزیزم برگرد
عشق،فرهنگ خودش را دارد
******
باور کنی و یا نه ، گناهی نداشتم
من هیچوقت قلب سیاهی نداشتم
تقصیر من نبود ،خدا لعنتش کند
این درد عشق را که الهی نداشتم!
******
گفتی که استواری ومانند آهنی
گفتی همیشه فکر سفر، فکر رفتنی
اینها همه قبول ، ولیکن عزیز من!
یک لحظه صبرکن،چقدرحرف می زنی
******
توقهری ، ظاهرا از من جدایی
شبیه بچه های ابتدایی !
نمی آیم سراغت ، باورم کن
خودت رفتی، خودت باید بیایی
******
ساده ام،عاشقم ، پراز دردم
مثل یک گردباد ، ولگردم
باقی حرفها بماند بعد
مادرم گفته زود برگردم!
"مهدی میچانی فراهانی"
یاخیرالناصرین
قسم به جان تو کز جان من عزیزتری
هنوز نزد من از هرچه هست ونیست سری
فقط کنار تو گل را قشنگ می فهمم
که از طراوت اردیبهشت باروری
فقط کنار تو آری که گاه با چشمت
مرا به آبی آرام آسمان ببری
رقابتی است برابر،میان ماه ورخت
شبانه ها که از این تیره راه می گذری
شبانه های عزیزی که رو به وهم اتاق
فرشته سان به من آرام ورام می نگری
گمان مبر که در انبوه روزهای فراق
مرا ز من برباید نظاره ی دگری
تو احتیاج جدا ناپذیر عمر منی
اگر چه دورترینی!اگر چه بی خبری!
خلاصه تر بنویسم به دوری ات سوگند
هنوز نزد من از هر چه هست ونیست سری!
"مهردادمحمدی"
لااله الا الله الملک الحق المبین
دوست خوبم سلام
در انتظار تو چشمم سپید گشت وغمی نیست
اگر قبول تو افتد، فدای چشم سیاهت
یا اباصالح"عج"
فردا دو دست عشق علمدار می شوند
منصور وار تشنه ی یک دار می شوند
چشمان دل به پیروی از آیه ی سحر
از ابتدای نام تو بیدار می شوند
فردا به لطف آیینه ی چشم های تو
ناگه تمام آیینه ها تار می شوند
" این غنچه های پای درختان نخل هم
گل می کنند و میثم تمار می شوند"
آری غروب فاصله از راه می رسد
چشمان جاده محو آمدن یار می شوند
" فهیمه عبد الملکی "
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یاحی ویا قیوم
دوست خوبم سلام
آن دوست،که دارمش چو جان دوست
هرجا نگرم ، تجلی اوست
یا اباصالح"عج"
در آسمان غزل شاعرانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول وغزل،قید قیل وقال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شده است
چقدر آمدنت را ... چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگریز شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من،غزلم محو خط وخال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم !
به قدر یک مژه بر هم زدن ،تو را دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم
"سید حمید رضا برقعی"
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم