دوستان خوبم سلام
شهادت مظلومانه ی امام سجاد "ع" برهمه ی شما عزیزان تسلیت باد.
اول خدا
در بغداد ، درخانقاهی شیخی از صوفیان بود که ریش درازی داشت و به
آن بسیار علاقه مند بود واغلب مشغول خدمت به ریش خود می شد ، به
آن روغن می مالید ، شانه می کرد و هنگام خواب برای این که درهم و
پریشان نشود آن را در کیسه ای می کرد.
شبی شیخ در خواب بود که یکی از مریدان برخاست و به ریش شیخ
حمله برد و آن را درو کرد، صبح که شیخ از خواب برخاست و ریش
خود را بر باد رفته دید . نزد رئیس خانقاه شکایت برد.
رئیس صوفی ها را جمع کرد و از قهرمان این کار پرس و جو کرد.
مرید دروگر گفت :من بودم که ریش حضرت شیخ را درو کردم ، چون
دیدم این محاسن برای شیخ بتی شده است که آن را عبادت می کند ،
از این رو از باب نهی از منکر آن را از بین بردم تا شیخ عبد خدا شود،
نه عبد لحیه ! "بنده ی ریش " .
"هزار ویک حکایت اخلاقی "
اول خدا
آن کس که بینای عیب خویش باشد و چشمان خویش را برای عیب دیگران
به کار نیندازد ، خردمندترین مردم است.
حضرت علی " ع "
اول خدا
پروردگارا !
تقدیر ما را در شب قدری که به ملاحظه ی جمال تو نورانی شده است
مقرر گردان !
ما را با راه های آسمانی آشنایی ده !
ضمیر ما را بدان سوی اشیاء راهبری کن !
اولین گارا !
به ما بیاموز که از هر سپیده ای عروجی بسازیم و در هر نیمه شبی نقاب
از رخساره ی رمزی بگشاییم.
آخرین گارا !
ما را غبار راه ها گردان تا خستگی بادها را دریابیم و آوارگی پوپک ها
را لمس کنیم !
وتا آنجا که امکان دارد پیکره ی ما رادر آستانه ی سجاده ها ماهتابی کن !
و ظلمات قنوتمان را به صاعقه ی اجابتی شعله ور ساز !
بگو تا آسمانی نشده ایم ما را به دهلیزهای زمین هدایت نکنند!
ما را به عصمت زنبق ها و صفای آلاله ها پیوند ده !
به ما فرصت بخش تا ثانیه هامان را گل کاری کنیم !
ای زادگاه خورشیدها !
ما را به فریباترین چشم انداز کوهستان عزلت راهنمایی کن !
ای ترانه خیزترین ساحل اصوات !
از جسم ما بکاه و به روان ما بیفزای ! ما رابستر شبانه ی اشک ها و
نیایش ها گردان !
"یک لیوان شطح داغ /احمد عزیزی "
یا ارحم الراحمین
دوست خوبم سلام
به تماشای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
رخ زیبای تو را یاسمن آیینه به دست
قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه
یا ابا صالح "عج"
گفتند:صبح آمدنت، صبح دیگری است
صبحی که در ادامه اش از هر چه شب،بری است
گفتند:صبح جمعه ای از راه می رسی
جمعه برای آمدنت روز بهتری است
هر روز هفته را به خودم قول می دهم:
" بعداز گذشت آن همه ...این جمعه آخری است"
از شنبه تا سه شنبه جهانم هوایی است
روز سه شنبه در دل دیوانه محشری است
پس ، از در سه شنبه گذر می کنم وبعد
به جمعه می رسم - نه...این روز دیگری است -
جمعه بدون آمدنت سخت مضطرب
این روز تلخ بی تو،شب زجر آوری است
هرهفت روز هفته ام از اشک پرشده
چشمم درون بستری از اشک بستری است
از شنبه تا سه شنبه وجمعه...کدام صبح؟
گفتند:صبح آمدنت، صبح دیگری است
"امیر اکبرزاده"
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم
اول خدا
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می بوسم
گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم
گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم
خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو
با تو گسترده گی پهنه ی اقیانوسم
ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه
من چرا این قدر از آمدنت مایوسم؟
این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !
گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را
به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم
بار دیگر می گویم تا یادت نرود
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم
"بهروز یاسمی"
اول خدا
گاهی خیال می کنم از من بریده ای
بهتر زمن برای دلت برگزیده ای
از من عبور می کنی و دم نمی زنی
تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای !
اول خدا
جاری است بین ما گله ، گاهی شبیه عشق
سر رفتنی است حوصله ، گاهی شبیه عشق
بین من و تو ، بین تو ومن ، به هر دلیل
صد دره است فاصله ، گاهی شبیه عشق
بی خوابی است و خستگی وحل نمی شود
انگار این معادله ، گاهی شبیه عشق
گاهی شبیه مرگ ، دلم جم نمی خورد
با صد هزار زلزله ، گاهی شبیه عشق
از هفت شهر تا ته یک کوچه می دوی
و...رفته است قافله ، گاهی شبیه عشق
گاهی پر از حساب و کتابی شبیه عقل
لبریز شور و ولوله ، گاهی شبیه عشق
بی پاسخ است پرسش بی رحم روزگار
گاهی شبیه مسئله ، گاهی شبیه عشق
دنبال شادمانی ام ، اما گریز نیست
از رنج های حاصله ، گاهی شبیه عشق
از زیر و بم -به گفته ی سهراب- آگه است
پایی که دارد آبله ، گاهی شبیه عشق
بازی هزار مرحله دارد ، صبور باش
سخت است چند مرحله ، گاهی شبیه عشق
بعضی " نخیرها " که پر از لعن و نفرتند
دارند معنی " بله " گاهی شبیه عشق
" سید علی میر افضلی "
اول خدا
خدایا می دانی که همه ی این هفته داشتم به دیدنت فکر می کردم.
به این که ای کاش دیدنی بودی. همه اش از خودم می پرسیدم :
آیا هیچکس وجود دارد که چنین آرزویی داشته باشد ؟ وهمین جا بود که
کشف مهمی کردم.
خیلی ذوق زده شدم وقتی فهمیدم حضرت موسی "ع" هم مثل من دلش
می خواسته تو را ببیند.سوره ی " اعراف " را خواندم ، آیه ی 143 را.
چقدر من این آیه را دوست دارم :
" موسی "ع" به وعده گاه ما آمد.خدا با او سخن گفت .موسی "ع"گفت:
خدایا خودت را به من نشان بده . "
اما خدایا !
بعد ازاین سئوال حضرت موسی "ع"، تو جواب خیلی سختی به اودادی.
گفتی :" مرا هرگز نمی بینی . "
تو به حضرت موسی "ع " گفتی : " به آن کوه بنگر ! اگر در جای خود
استوار ماند ، تو هم مرا خواهی دید ."
اما ادامه ی آیه برای من خیلی ترسناک بود : " چون پروردگارش بر کوه
تجلی کرد ، کوه را خرد کرد و موسی بیهوش افتاد. چون به هوش آمد
گفت : تو منزهی ! به تو بازگشتم و من نخستین مومنانم ."
خدایا !
دیگر دلم نمی خواهد سئوالم را تکرار کنم. می ترسم بر چیزی تجلی کنی
فکر نمی کنم که من طاقت این چیزها را داشته باشم.
"عرفان نظر آهاری"
اول خدا
...توی پارک بسم الله الرحمن الرحیم بگردم دنبال خیمه ی زلفی ، چشم
حوری ، یک بطرشرابا طهورایی ، یک تیکه وممارزقناهم ینفقونی بدوم.
...شب ها سرم را می گذارم زیر پنجره ی خدا و جنگل راخواب می بینم
از سران الابرار تا ته والجبال اوتادا را می دوم.
می روم نزدیک قله ی الله الصمد.
تمام جهان را مثل نوزادی در آغوش می گیرم. عشق می کنم با بناگوش
زیبای طبیعت.من هر روز با ابوسعید قرار دارم.ساعت ده صبح باید برسم
به بزم صوفیان در عشرتکده ی خرابات.
آن جا یک غمزه والیل اذا یغشی ببینم ،یک عشوه والصبح اذا تنفس کنم.
...این جا کوهپایه ی امن خداست. بره های عروج و نی لبک های ابدی
فراوانند.این جا خانقاه الوهیت است : کسی را از انالحق منع نمی کنند.
نگاه می کنی ، می بینی ظاهر غیبش زده و غیب ظاهر است.
همه نشسته اند و آبشار بلند نیایش را نگاه می کنند.صبح یک بادام چشم ،
ظهر به اندازه ی یک خال سبز،شب یک قاشق هواخوری تنفس رحمت
الهی .
به نظر من کفران ،هم نعمتی است.بشر تا کافر نشود ، مومن نخواهد شد.
کمترین نفع شیطان توجه به خداست.انسان در پرتو گناه ، آمرزش می یابد
و از برکت فسق بخشوده می شود. خدا وکیل مدافع انسان است.
خدا رئیس هیئت ژوری خلقت است...
" احمد عزیزی / ملکوت تکلم "