ف : فرستادم به کویش قاصد و بی طالعی بنگر
که خود با یار خود بیگانه ای را آشنا کردم
" آشفته ایروانی "
ق : قصه ی لیلی و مجنون پای تا سر خوانده ام
هم تو از لیلی فزونی ، هم من از مجنون او
" هلالی جغتایی "
ک : کسی که قیمت ایام وصل نشناسد
ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن
"سعدی "
گ : گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم ، آزار مکش از پی آزردن من
" وحشی بافقی "
ل : لبت گر بی سخن باشد ، نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها ، نه خاموشی ، نه گویایی
" مهدی سهیلی "
م : می نمایی ماه من رخسار و پنهان می شوی
می کنی لطف و همان ساعت پشیمان می شوی
" صائب "
ن : نیست ما را غم دل هیچ که از دولت عشق
هست غم نعمت ما ، عشق ولی نعمت ما
" علینقی کمره ای "
و : وفا اگر نتوانی مرا ببر از یاد
تو هم به عهد خودت ، کار روزگاران کن
" مهدی سهیلی "
ه : هر نگهت ز روشنی کار ستاره می کند
هر که دوبار بیندت ، عمر دوباره می کند
" مهدی سهیلی "
ی : یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان
بازار من ز گرمی سودا شکسته است !
" هادی رنجی "
به امید دیدار در اول بهمن ماه 88
س : ستاره های فلک را شمردن آسان نیست
حساب داغ دل ما که می تواند کرد ؟
"صائب "
ش : شهرت عشق کند زمزمه ی حسن بلند
شد ز یوسف ، سخن عشق زلیخا مشهور
" وحشی بافقی "
ص : صید را شرط نباشد همه در دام کشیدن
به کمند توفتادم که نگهدارمن آیی
" شهریار "
ض : ضعف بر مجنون من کرد ه است عالم را وسیع
هر کف خاکی مرا دامان صحرا می شود
" صائب "
ط : طبیبم گفت : درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می گفت ، خود را کشتم و درمان خود کردم !
" وحشی بافقی "
ظ : ظاهر و باطن ما آیینه ی یکدگرند
خاک بر چشم حریفی که دهد بازی ما
" صائب "
ع : عاشق به درد چاره کند باز درد را
شویم به اشک چشم خود از چهره گرد را
" طاهر قزوینی "
غ : غصه ام می کشد ای دل ، سخن صبر مگوی
وه ! چرا گویی از آن کار که نتوانی کرد ؟
"امیر خسرو دهلوی "
خ : خموش و گوشه نشینم ، مگر نگاه توام
لطیف و زود گریزی مگر خیال منی ؟
"سیمین بهبهانی "
د : دل زدستم برده اند اما نمی دانم که برد
غمزه بر ابرو اشارت می کند ابرو به چشم !
"بهار شیروانی "
ذ : ذره ام اما ز فیض داغ هستی سوز عشق
روشنی بخش زمین و آسمان گردیده ام
" نظام وفا "
ر : روز محشر هم نمی آیی به دیوان حساب
پس حساب کشتگان عشق را کی می کنی ؟
"فروغی بسطامی "
ز : ز سر بگذشت بی تو آب چشمم
یکی از سر گذشتم بی تو این است
"امید کرمانشاهی "
ژ : ژاله بر لاله فرو می چکد از دامن ابر
خیز و با لاله رخی ساحت گلزار بپوی
" ؟ "
به نام خدا
الف :آن روز که دور از تو شدم دانستم
غم می کشدم ، ولی به این زودی نه...
"طلعت اصفهانی"
ب : به آشیانه ی گرم من آمدی خوش باد
ولی بگو چه کنم با غم پریدن تو ؟
" مهدی سهیلی "
پ : پروانه به یک سوختن آزاد شد از شمع
بیچاره دل ماست که در سوز و گداز است
" وصال شیرازی"
ت " تا دلی آتش نگیرد ، حرف جانسوزی نگوید
حال ما خواهی اگر، از گفته ی ما جست و جو کن
" نظام وفا "
ث : ثمر سرو همین بس که تو آن را مانی
خاصه سروی که ز بستان محبت روید
"محمد امین "
ج : جفا که با من دل خسته می کنی سهل است
غرض وفاست که با مردم دگر نکنی !
" هلالی جغتایی "
چ : چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
چون که بخت ما رسد این همه ناز می کنی
" سعدی "
ح : حدیث وصل تو شرطی نداشت بهر رقیب
کنون که نوبت ما شد ، هزار اگر دارد
" صادق سرمد "
ل : لطف پنهانی او در حق من بسیار است
گر چه ظاهر سخنش نیست ، سخن بسیار است
"وحشی بافقی"
م : مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
"حافظ"
ن : ناله خیزد ز دلم گاهی و آهی گاهی
چون به خاطر گذرد یاد نگاهی گاهی
"نجف هندوستانی"
و : وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست
رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت!
"کلیم کاشانی"
ه : هر زمان به تنهایی با دلم کنم خلوت
سایه های غم آید از درم به مهمانی
"مهدی سهیلی"
ی : یارم همدانی و خودم هیچ ندانی
یارب ! چه کند هیچ ندان با همه دانی !
"عطار"
به امید دیدار در اول دی ماه 88
ط : طلبش گر بکشد نیز مبارک طلبی است
طالبی را که کسی مثل تو مطلوب شود
"وحشی بافقی"
ظ : ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
"صائب"
ع : عقل می گفت : که دل منزل و ماوای من است
عشق خندید که : یا جای تو یا جای من است
"قوام السلطنه"
غ : غم از هر جا که در ماند فتد در جستجوی من
بلا هر گه که سر گردان شود، آید به سوی من
"غزالی هروی"
ف : فریاد که جز اشک شب و آه سحرگاه
اندر سفر عشق ، مرا همسفری نیست
"فروغی بسطامی"
ق : قامتی دیدم که می گوید : گه برخاستن
کو قیامت ؟ تا تماشای قیام من کند ؟
"فروغی بسطامی "
ک : کس نتواند گرفت دامن دولت به زور
کوشش بی فایده است ، وسمه بر ابروی کور
" ؟ "
گ : گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانی ام ؟
" شهریار"
د : دلا در گریه وصل یار می خواه
دعا هنگام باران مستجاب است !
"آذری طوسی"
ذ : ذره ذره مگر از مهر تو بردارم دل
ور نه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو
"اهلی خراسانی"
ر : رفت و بی او زنده ماندم ، سخت جانی را نگر
آمد و مردم ز خجلت ، شرمساری را ببین!
"صهبای قمی"
ز : زحمت چه می کشی پی درمان ما طبیب
ما به نمی شویم و تو بدنام می شوی
"شرف قزوینی"
ژ : ژاله از لاله های روی نگار
دم به دم می چکد به لیل و نهار
" ؟ "
س : سرتا قدمم رفته به تاراج نگاهی
از چشم و دلم مانده همین ، اشکی و آهی
"طاهر تویسرکانی"
ش : شبی در خواب ، او را با رقیبان در سخن دیدم
نبیند هیچکس در خواب یارب آنچه من دیدم !
"رفیع خان باذل"
ص : صاف چون آیینه می باید شدن از خوب و بد
هیچ چیز از هیچکس در دل نمی باید گرفت
"صائب"
ض : ضرب شمشیر تو را نازم که در هر ضربتی
جان سلمان را حیات جاودانی می دهد
"سلمان ساوجی"
به نام خدا
الف :آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس ! که زود از سر دیوار گذشت
"عماد خراسانی"
ب : بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
"صائب"
پ : پرسید ز دست من چه آید
گفتم : که فقط دلم به دست آر
"اسدا...خیر اندیش"
ت : تو توانی این که دیگر، بر ما نیایی اما!
چه کنی ؟ نمی توانی ، به خیال ما نیایی !
"دهقان سامانی"
ث : ثبات وصبر گنج بی زوال اند
که منزل در دل ویرانه کردند
"صفا اصفهانی"
ج : جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
"سعدی"
چ : چون توانم از تو دل برداشتن ای غم که تو
ترک عالم از برای خاطر ما کرده ای!
"ابوطالب تبریزی"
ح : حال من چون در نمی آید به نطق
شرح حالم اشک خونین من است
"عطار نیشابوری"
خ : خدا تو را و مرا از بلا نگه دارد
تو را ز درد و مرا از دوا نگه دارد
"غیاثای حلوایی"
ف:فریاد که در کام دلم زهر شد آخر
ذوقی که در ایام تماشای تو کردم
"رشکی همدانی"
ق:قسمت ما ز جهان غیر پریشانی نیست
سرنوشت من و زلف تو به یک مضمون است
"ابو تراب بیگ فرقتی"
ک: کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد
که از خورشید رویت در برابر رونما دارد
"کلیم"
گ:گیرم که نام من ز لبت محو گشت ومرد
یاد مرا چگونه فراموش می کنی؟
"بهادر یگانه"
ل:لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پیش چشمان سخنگوی تو گویاست هنوز
"ابوالحسن ورزی"
م:من دوست ندارم که تو را دوست ندارم
توشرم نداری که ز من شرم نداری؟
"اثیرالین فتوحی"
ن:نگه نداشت دل ما و جای رنجش نیست
ز دست بنده چه خیزد ؟خدا نگه دارد
"حافظ"
و:وقت آن آمد که در بزم وصالت جا کنم
دیده را از دیدن رویت ضیافت ها کنم
"والهی قمی"
ه:همه عمرغنچه ماندیم وتبسمی نکردی
که دلت نخواست یک دم دل ما شکفته باشد
"پژمان بختیاری"
ی:یارب غم عالم به کسی تنگ نگیرد
از شهر به صحرا شدم آن هم قفسی شد
"خالص"
به امید دیدار تا 1/9/88
س:سینه ی پر حسرتی دارم که از اندوه او
تا به نزدیک لب آرم ، خنده را شیون شود!
"نظیری نیشابوری"
ش:شنیدمت که نظر می کنی به حال ضعیفان
تبم گرفت ودلم خوش به انتظار عیادت
"سعدی"
ص:صبح محشر سر زد وبخت امیدی سر نزد
درچه ساعت یارب این یوسف به چاه افتاده است؟
"صائب"
ض:ضعف شد قوت کارم که کسی پی نبرد
کاین منم یا که غباری ز پی محمل تو ؟!
"یغمای جندقی"
ط:طبیب عشق مسیحا دم است ومشفق، لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
"حافظ"
ظ:ظلم رها کن به وفا در گریز
خلق رها کن به خدا در گریز
"نظامی"
ع:عشق آمد وصبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
"ضمیری"
غ:غم از هر جا که در ماند فتد در جستجوی من
بلا هر گه که سر گردان شود آید به سوی من
"غزالی هروی"