یا شفیق من لا شفیق له
"علی اصغرحکمت"درحاشیه ی کتاب"از سعدی تا جامی" می نویسد:
یکی از انگلیسی های مقیم ایران برای من حکایت کرد که در سال 1936
"ادوارد هشتم"پادشاه انگلستان تصمیم گرفت با خانم"ارنست سیمپسون"از
اهالی آمریکا که در شرف جدا شدن از دومین شوهر خود بود،ازدواج
کند،از طرفی طبق قوانین انگلیس ازدواج پادشاه با زنی که قبلا دو
شوهر داشته واز آنان جدا گردیده،جایز نبود!ادوارد هشتم مجبور بود یا
از تاج وتخت بگذرد ویا از نعمت وصال محبوبه ی خود،محروم بماند.
درآن ایام مردم انگلیس از این بابت سخت نگران شده ومنتظر عاقبت
کار بودند،من هم به عنوان یک فرد انگلیسی مقیم ایران نگران بودم.
یک روز با چند تن از انگلیسی های مقیم شیراز به حافظیه رفته وعاقبت
کارشاه را از دیوان حافظ استعلام نمودیم،این شعر آمد:
به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی
به از آن که چتر شاهی همه روز و های وهویی!
اتفاقا چیزی نگذشت که شاه وصال یار را بر تاج وتخت ترجیح داد و
از سلطنت کناره گرفت!
آسمان وریسمان خلیل محمدزاده
یا انیس من لا انیس له
باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در
دست خویش دارد
باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات می جوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،
درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،
درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک
خداوندی را می نوشم.
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این
آسمان،درتنهایی این بی کسی،غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم
درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند
و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت
گوی من اند ،
وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده پاک
همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
"دکتر علی شریعتی"
یاحنان ویامنان
امام جعفر صادق"ع"فرمودند:
پسران نعمتند ودختران حسنه وخداوند از نعمت ها
بازخواست می کند وبرای حسنات پاداش می دهد.
میلاد باسعادت حضرت معصومه"س"بر همه دوستان
خوب تبیانی خصوصا دختر خانم ها مبارک باد.
شهر قم یک گل به نام حضرت معصومه دارد
این شرف را شهر قم با حضرت معصومه دارد
من چه گویم از محبت ، از وفا ، از عشق بانو
یک بغل فیض معلا ، حضرت معصومه دارد
"زهرا فراهانی"
یا ارحم الراحمین
دوست خوبم سلام
بگو که چشم بدوزیم برکدامین راه
که صبح سر بزند از مدار آمدنت ؟!
یا اباصالح"عج"
می ریزد از دل ترمان شعر، انتظار
از سایه ی شناورمان شعر ، انتظار
ما شاعران به سایه ی خود پشت پا زدیم
تبعید شد ز کشورمان شعر، انتظار
بارید روی شانه مان برف بی کسی
ماسید روی باورمان شعر، انتظار
دستی ولی از آن سوی پرچین ابرها
پاشید روی دفترمان شعر، انتظار
این طبع تشنه منتظر یک بهانه بود
جوشید از سراسرمان شعر، انتظار
این جا همه بهانه ی او را گرفته اند
گلدانمان ، سماورمان شعر، انتظار
در انتظار منجی مان ایستاده ایم
در ایستگاه آخرمان شعر، انتظار
" عباس احمدی "
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یا من عنده حسن الثواب
یااباصالح"عج"
چشم انتظار آمدنت روزهای من
هاشور می خورند به دست نیامدن
هرهفت روز هفته ی من مثل هم شده است
با زیستن بدون تو و بی تو زیستن
بی تو تمام هفته ام از دست رفته است
پیچیده اند ثانیه هایم در این کفن !
تا این که روز آمدنت را بیاورند
هر صبح مانده است در اندیشه ی "شدن"
هر روز مثل پنجره ای رو به روز بعد
وا می شود ، پر از رد پای"نیامدن"
در چارچوب پنجره ها باد می وزد
قفل سکوت خورده به فریاد هر دهن
تا هفته های من همه از نور پر شوند
گاهی به روز های تباهم سری بزن
"امیر اکبرزاده"
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یارضوان یاغفران
دوست خوبم سلام
خجسته میلاد کریمه ی اهل بیت حضرت معصومه"س" برشما مبارک.
ساقه ی یاسی واز سلسله ی ساداتی
شافع منتظران ، پشت در جناتی
سوره ی کوثر اگر شان نزولش زهرا"س"ست
شک ندارم که تو تفسیر همان آیاتی
ایستادی دم در بانوی زائر پرور
منتظر تا که برآورده کنی حاجاتی
لب دریای مصیبت زدگان ،فانوسی
در شب تیره ی حیرت زدگان، مشکاتی
ملک جم از برکات تو به کف جام گرفت
شوره زار قم از الطاف تو شد میقاتی
دیرگاهی است -جسارت نشود-مهرشما
زده بر ضد دلم دست به اقداماتی
دل من مثل همان کفتر چاهی شده است
آرزو داشته درصحن حرم ساعاتی
بپرد ، پر بزند ، دانه بچیند با عشق
یا طواف تو کند با حرکاتی ذاتی
بنده ات آمده و اذن دخولش غزلی است
بی ادب نیست ، نیاموخته تشریفاتی!
پیش از این گر نسروده ز شما بانو جان
تو ببخشای بر او داشته معذوراتی
اشک نگذاشت که تا وصف جمال تو کنم
تو بگو از چه بگویم من احساساتی!
"عباس احمدی"
یاغافرالخطایا
کودک روانه از پی بود،نق نق زنان که :"من پسته"
پول از کجا بیاورم من؟زن ناله کرد آهسته
کودک دوید در دکان! پایی فشرد و عری زد
گوشش گرفت دکاندار:"کو صاحبت!زبان بسته!"
مادر کشید دستش را:دیدی که آبرومان رفت؟
کودک سری تکان می داد،دانسته یا ندانسته !
یک سیر پسته صد تومان!نوشابه ،بستنی...سرسام!
اندیشه کرد زن با خود از رنج زندگی خسته:
"دیروز گردوی تازه دیده است وچشم پوشیده است
هر روز چشم پوشی هاش با روز پیش پیوسته"
کودک روانه از پی بود!زن سوی او نگاه افکند
با دیده ای که خشمش را باران اشک ها شسته
ناگاه جیب کودک را پر دید-"وای !دزدیدی؟"
کودک چو پسته می خندید!با یک دهان پر از پسته !
"سیمین بهبهانی"
یا قاضی الحاجات
دوست خوبم سلام
ستاره چشم به راه توماند، تا دم صبح
سحر دمید وشد از دیده ناپدید، بیا
یااباصالح المهدی"عج"ادرکنی
ای ناگهان تر از همه ی اتفاق ها !
پایان خوب قصه ی تلخ فراق ها!
یک جا زشوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاق ها !
یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترک ها به طاق ها !
بی دستگیری ات به کجا راه می بریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاق ها !
باز آ بهار من ! که به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگ درختان اجاق ها !
ای وارث شکوه اساطیر ! جلوه کن !
تا کم شود ابهت پر طمطراق ها !
"مهدی عابدی"
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم واهلک اعدائهم
یا من هوالکبیر المتعال
بی تو از چادر گلدار بدم می آید
ازنگاه در و دیوار بدم می آید
آنقدر دیر رسیدی به شب راه آهن
که ز دهقان فداکار بدم می آید
"پدرت روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت"
دارد از مردم بازار بدم می آید
سیب از چشم درختان سپیدار افتاد
از درختان سپیدار بدم می آید
تو نباشی، دگر از هرچه شبیه آب است
یا اباالفضل"ع"علمدار بدم می آید.
"حامد حسین خانی"
یامن له الملک والجلال
قراربود "مارک تواین" نویسنده ی شوخ طبع آمریکایی در
یکی از شهرها کنفرانس بدهد، وارد شهرکه شد، دید کسی از
کنفرانس امروز عصر او خبر ندارد، وارد یک مغازه ی
لبنیاتی شد و پرسید: ببخشید ! من در این شهر غریبم، می توانید
بگویید که این چند ساعت عصر را کجا بگذرانم؟
مدیر لبنیاتی گفت: نیم ساعتی قدم بزنید، بعد بروید به کنفرانس
که در سالن شهرداری است، قرار است امروز عصرمرد
احمقی آن جا کنفرانس بدهد، چون هرچه تخم مرغ گندیده
وگوجه فرنگی لهیده داشتم، خریده اند تا همین که خواست
نطق خود را شروع کند، او را هدف قرار دهند !
"مارک تواین" با خنده گفت: چه سر گرمی خوبی ! حیف که با
همین قطاری که الآن می رسد باید به شهر خودم برگردم!
"نیش ونوش خلیل محمد زاده"
یامن له القدره والکمال
دوست گلم سلام
هر وقت تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی
وخودش.....
هر روز می پرسی که : آیا دوستم داری؟
من جای پاسخ برنگاهت خیره می مانم!
تو در نگاه من، چه می خوانی،نمی دانم
اما به جای من،تو پاسخ می دهی:آری!
ما هر دو می دانیم
چشم وزبان، پنهان و پیدا ،راز گویانند
وآن ها که دل با یکدگر دارند
حرف ضمیر دوست را نا گفته می دانند،
ننوشته می خوانند
من"دوست دارم"را
پیوسته در چشم تو می خوانم
نا گفته، می دانم
من ، آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که: آیا "دوستم داری؟"
قلب من وچشم تو می گوید به من " آری !"
"فریدون مشیری"